۲۴ ارديبهشت۱۲:۳۸
به نام حضرت باران
برگردان: اسماء خواجه زاده (+)
کمکم مسجد خلوت میشود، اما هنوز هم چند نفری دور امام نشستهاند. بهتر است، بگذارم خلوتتر شود بعد با او صحبت کنم. این چه حالی است که من دارم. ترسی توی دلم افتاده که آرامم نمیگذارد. حتی الان هم که اینجا نشستهام، انگار چیزی توی دلم قُلقُل میکند و میجوشد. همه چیز از آن خواب لعنتی شروع شد. دلم گواهی میدهد که خواب خوبی نیست. اگر تعبیر بدی داشته باشد چه کنم؟ هر وقت به آن فکر میکنم، بدنم داغ وعرق از سر و صورتم سرازیر میشود. بهتر است به خدا توکل کنم و دربارهاش با امام حرف بزنم. به یقین او میتواند آن را به بهترین صورت تعبیر کند و آرامش از دست رفتهام را به من برگرداند. امام برمیخیزد تا از مسجد بیرون رود که به استقبال ایشان میروم: