اسماء خواجه‌زاده

نوشته‌ها و ترجمه‌ها

اسماء خواجه‌زاده

نوشته‌ها و ترجمه‌ها

روزگـاری، کلمات، زبان بودند؛
اکنون سکــوت... .

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
پیوندهای روزانه

۱ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۰ آذر۱۲:۲۶

 

پرستاری احتمالا باید یک صندلی باشد. صندلی‌ای که آن را گذاشته‌اند وسط مرگ و زندگی! و قرار است یک چیزهایی را عوض کند. یک چیزهایی که البته مهم‌ترین دارایی آدم هم جزء آن است؛ جانش. صندلی‌ای که خودش همه‌جای دنیا یک رنگ است اما صاحبانش نه. یعنی وارد کنه قصه که می‌شویم می‌بینیم پرستار داریم تا پرستار، همان‌طور که صندلی داریم تا صندلی.
قصه از اینجا شروع شد که دیدم یک پرستار فلسطینی واکسن به دست گرفته و یک مقام اسرائیلی هم با خنده پهنی رو به دوربین‌ها نشسته تا آن پرستار واکسنش را بزند. اما وقتی دنبال نمونه‌های آن گشتم به جایش تا دلت بخواهد قصه پرستارهایی بود که خون بر لباس‌های سفیدشان نشسته است. در همین حوالی ما؛ جایی به اسم فلسطین.
صندلی سرخ، آن دخترک بیست و یک ساله‌ای بود که برای کمک به مجروحان راهپیمایی بازگشت رفته‌بود. همین دو سه سال پیش بود، یکی زخمی شد، او دست‌هایش را بالا گرفت تا به نیروهای اشغالگر نشان دهد سلاح ندارد، تک‌تیرانداز اسرائیلی اما با خونسردی تمام سینه‌اش را هدف گرفت و یک سوراخ کوچک رو سینه او و یک سوراخ بزرگ روی سینه انسانیت باز کرد.
سفیدپوشی بر زمین می‌افتد، پرستاری شهید می‌شود و مردم در تشییع جنازه او فریاد می‌زنند:« از غزه تا حیفا، یک خون
و یک سرنوشت»
این قصه دختر پرستار فلسطینی است؛ دخترکی که می‌گفت: «من از خاکم بیرون نمی‌روم و حقم را با دست خودم پس می‌گیرم. از گلوله نمی‌ترسم و هرقدر هم در خطر باشم با تمام قوا مجروحان را نجات خواهم‌داد تا برگردند و از سرزمین‌مان دفاع کنند. افتخار می‌کنم در راه دفاع از وطنم شهید شوم.» و حالا او به خودش افتخار می‌کند که هم پرستار است و هم شهید.
پرستاری اصلا در سرزمین‌های اشغالی این‌طوری است که مادرت تو را بدرقه می‌کند تا عصر برای افطار برگردی اما جنازه‌ات را هنگام اذان به او تحویل می‌دهند.
اما مادر به جای ناله از شجاعت دخترش می‌گوید که برای صلح ، عدالت و آزادی، زیر باران گلوله جان مردم را نجات می‌داد. دختری که برای تهیه وسایل پزشکی موردنیازش تلفن و انگشترش را فروخت.
انگار بعضی جاها پرستاری پرستاری‌تر است! بعضی جاها پرستاری، پرستاری خالی نیست. عضویت فعالانه در مقاومت است. در کنار فعالان و نویسندگان و روزنامه‌نگاران و جوانانی که روح فلسطین در آنها تجلی پیدا می‌کند.
بعضی وقت‌ها پرستاری یک حسرت است، مثل آن صندلی خاکستری، همان پرستاری که در بیت‌المقدس و دیوار به دیوار مسجدالاقصی زندگی می‌کند و می‌‌گوید تمام این سال‌ها شاهد حمله اشغالگران به نمازگزاران مسجدالاقصی بوده و شاهد بود که چطور اشغالگران نمی‌گذاشته‌اند مجروحان را از مسجد بیرون ببرند، با خونسردی می‌‌ایستاده‌اند و به خونریزی مجروح نگاه می‌کنند تا جان از بدنش خارج شود. یا زنی را که به بهانه این‌که چاقو دارد مورد اصابت قرار می‌دهند و بالای سرش می‌ایستند و آنقدر می‌خندند تا زن با آن رنگ پریده‌اش روح از بدنش جدا می‌شود. زهره می‌گوید: «هیچ وقت این صحنه‌ها را فراموش نمی‌کنم، من پرستار بودم و دستم به کمک کردن به آن زن و آن مردها نرسید.»
بعضی جاها پرستاری اما سبز است، به رنگ جوانه زدن، مثل آلا که هر روز از دیوارهای آسمان بالا می‌رود، روبه‌روی چشم سربازان تا دندان مسلح از تپه‌ها صعود می‌کند، دست‌هایش را بالا می‌گیرد تا به آنها نشان بدهد فقط آمده‌است جان انسانی را که گلوله خورده یا دچار خفگی با گاز شده، نجات دهد و او را از دهان
کف آلود مرگ برگرداند.او تلاش می‌کند جلوی خونریزی‌ها را بگیرد در حالی‌که ساده‌ترین ابزارها را هم برای برگرداندن تپش به قلب‌ها در اختیار ندارد. بدون فکر کردن به پول یا خستگی همه چیز را پشت سر می‌گذارد تا نشان دهد انسانیت فروختنی و خریدنی نیست. یک داوطلب که در شرایط سخت اقتصادی زندگی می‌کند هیچ پولی نمی‌‌گیرد، می‌‌گوید می‌خواهم وظیفه‌ام را انجام دهم، نه پول خواسته‌ام و نه خواهم‌خواست. کارم صرفا انسانی است
 و وقتی از او می‌‌پرسند چه می‌‌خواهد، از بین تمام لوازم‌پزشکی، تنها خواسته او این است که به اشغالگران بگویید نیروهای پزشکی را هدف قرار ندهند. او می‌‌گوید آنها لباس سفید را بهتر می‌‌بینند و قرمز می‌‌کنند!
صندلی گاهی سیاه است، مثل قصه لمیاء، پرستاری که به دیدن شوهر پرستارش می‌رود و موقع خداحافظی مثل همیشه به او می‌گوید مراقب خودت باش اما لبخند شوهرش با همه لبخندهای دیگرش فرق دارد. وسط امدادرسانی به او زنگ می‌زنند و خبر شهادت شوهرش را می‌دهند و زن، درست به اندازه یک احیای قلبی تنفسی کوتاه، بالای سر شوهرش مرثیه می‌خواند تا زنده بماند و به میدان مرگ برمی‌گردد. صندلی پرستاری در این سرزمین، رنگ رویاهایی است که هوای بازگشت به سرزمین‌شان را در سر دارند. پرستاری زیر آن آسمان، قرمز است! رنگ خون دارد. بعضی جاها برای زندگی می‌میرند و رویاهایی در خون می‌غلتند. ولی باز هم زیر همان آسمان پرستار با پرستار فرق دارد. یکی می‌شود پرستارهایی که خون می‌دهند یکی هم می‌شود پرستاری که می‌رود و به مقام اسرائیلی واکسن می‌زند.

هفتک روزنامه جام جم شماره 6100

نسخه پی دی اف

خاتون | ۲۰ آذر ۰۰ ، ۱۲:۲۶