اسماء خواجه‌زاده

نوشته‌ها و ترجمه‌ها

اسماء خواجه‌زاده

نوشته‌ها و ترجمه‌ها

روزگـاری، کلمات، زبان بودند؛
اکنون سکــوت... .

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
پیوندهای روزانه

۲۹ مطلب با موضوع «نوشته‌ها» ثبت شده است

۰۲ تیر۱۵:۱۸

پرونده جام جم درباره اهمیت دیوار نوشته ها و ادبیات خیابانی در مناسبات فرهنگی جهان ادب الشوارع؛ روزنامه ای بر دیوار 

 اسماء خواجه زاده

 

اسم من قشنگ است، اما از بچگی دوست داشتم معصومه باشم، نه به این دلیل که اسم زیبایی است که هست! چون اولین مواجهه من با عشق را نام دختری رقم زد که روی دیوار روبه روی خانه مان توی قلبی بزرگ کنار نام دیگری نشسته بود و باعث شد همیشه فکر کنم یک دختر چقدر می تواند در قلب پسری عمیق شود که آن پسرک برود و رنگ بخرد و یک شب، بی آن که همسایه ها او را ببینند بیاید و روی دیواری که می داند معصومه یا حالا معشوقه اش از کنار آن عبور می کند اسمش را توی یک قلب بزرگ کنار اسم خودش بنویسد. یا فکر کنم به این که معصومه اول که اسم خودش را روی دیوار دیده چه کار کرده؟ بار دوم چطور؟ اصلا دیده؟! سر می زند که ببیند هنوز نامش روی دیوار هست یا نه؟! حالا کجاست؟! آن پسر توانسته اسم معصومه را از سینه دیوار بردارد و لای برگه های شناسنامه اش پنهان کند یا نه؟! هرچه باشد معصومه از نگاه من خوشبخت ترین زن دنیاست، حتی اگر تمام دستاوردش از زندگی عاشقانه همین دیوارنوشته باشد. دیوارنوشته ای که هیچ گاه من نداشتم! خانم ها، شما برای خودتان دیوارنوشته دارید؟!

 

 آنها چطور به دنیا آمدند؟

دیوارنوشته ها عمری به اندازه تاریخ دارند، آنها در واقع با تاریخ به دنیا آمده اند، زیرا تاریخ از زمانی شروع شد که به روایت درآمد و اولین سبک از روایت، دیوارنوشته بود.دیوارنوشته ها کم کم از غارها بیرون آمدند  اما در هیاهوی تلویزیون ها، در ورق خوردن روزنامه ها و در چشمک زدن تابلوهای نئونی گم شدند. اینترنت آن قدر قد کشید که نه تنها دیوارنوشته ها که بسیاری از نوستالژی ها را در خودش بلعید اما مثل بسیاری از پدیده های دیگر دنیا، نتوانست تمامی آنها را در خود هضم کند. حالا و در دهه دوم قرن بیست ویکم، کم کم شاهد بازگشت دیوارنوشته ها به دنیای مدرن هستیم. پدیده ای که از اعتراض عبور کرده و امروزه در دنیای ادبیات زندگی می کند؛ آن قدر که عرب ها، که بیشتر با این پدیده روبه رو هستند، نام «ادب الشوارع» یعنی «ادبیات خیابان ها» را برای آن برگزیده اند، و ما اینجا آن را به نام «جداریات» می شناسیم.

 

 چطور رشد کردند؟

انسان نخستین برای فرار از پدیده های قدرتمند بیرون به اعماق غارها پناه برده بود و همیشه دوست داشت جزییات زندگی روزانه و نوع زندگی مردمش را با ساده ترین ابزارهایی که در اختیار دارد روی دیوارها ثبت کند، برای همین زغال یا سنگ به دست گرفت و رابطه دوستانه ای را با دیوارها و نقاشی شروع کرد که تا عصرهای طولانی ادامه داشت و اگر پای اختراع ابزارها به میان نیامده بود هنوز بساطش را برنچیده بود!  بعدها و بعد از تولد خط، او هم به این جمع اضافه شد و سعی کرد در انتقال ساده و روان پیام ها تا می تواند صادقانه کار کند. در نهایت نقاشی و خط پابه پای تغییرات و تفاوت فرهنگ ها در کنار یکدیگر رشد کردند و پیش چشم موافقان و مخالف شان توانستند در صف هنر جایی برای خود باز کنند.

 

 چطور به کشورهای عربی رسیدند؟

این مهمان پرهیاهو از غرب راه خود را به کشورهای عربی باز کرد و در سایه «بهار عربی» و انقلاب ها، خیزش ها و اعتراض ها در این کشورها به شکل گسترده ای میان مردم رواج پیدا کرد و به وسیله ای پرطرفدار برای بیان حرف دل شان یا هر چیزی که شرایط نمی گذاشت بر زبان بیاورند تبدیل شد. حتی در یکی از «جداری ها» می گویند: «اگر کسی را داشتیم که به حرف مان گوش دهد روزنامه دیوار را رها می کردیم!»

 

 چه کار می کنند؟

فرض کنید رنگ و قلم مویی به شما بدهند و بخواهند اولین ایده ای را که به ذهن تان می رسد روی دیوار بنویسید. چه می نویسید؟ کار «ادبیات خیابان ها» همین است! کلماتی که در ذهن شما بالا و پایین می پرند، ایده هایی که در تاریکی رها شده اند و گاه جرقه ای از عشق، طنز، اعتراض، وطن پرستی یا خشم نور روی آنها می تاباند و روشن شان می کند را روی دیوارها در معرض چشم همه قرار می دهد. نمایشگاه ساده ای فراهم می کند که لازم نیست برای دیدن آن در صف خرید بلیت بایستید یا برای تماشایش ساعت ها وقت صرف کنید. تصویری که ممکن است پشت صف های طولانی ترافیک هم توجه تان را جلب کند و آن کلمات را با خودتان به محل کار، تفریح یا قراری دوستانه ببرید، به موضوع صحبت تان تبدیلش کنید، یا شاید حتی وقتی به خانه می رسید به هویت انسانی فکر کنید که بی هیچ نشان یا امضایی ناپدید شده و تار و پود قصه هایی را که در خیابان های شهر روی دیوارها بافته است، همراه استکان چای سر بکشید!

 

 موضوعشان چیست؟

در جداریات بیشتر از هرچیز با دوگانه عشق و جنگ روبه رو هستیم! اعتراض در کنار پیام های عاشقانه و اجتماعی و طنز! گاهی حرف مردمانی که از سرزمین خود مهاجرت کرده اند. گاهی حرف های در گوشی و خصوصی! گاهی ابراز عشق ها و تنفرها! گاهی خبر برد و باخت تیم های فوتبال! و گاهی شماره تلفن خانه هایی که برای فروش گذاشته اند! حتی حالا در سایه بیماری کرونایی که جهان را درگیر کرده به مکانی برای تشکر و ابراز احترام به کادر درمان تبدیل شده است!

 

 چرا روی دیوار؟

کجا بهتر از دیوار؟ برای مردمانی که تنها آشنایشان «کلمه» است ولی دوست دارند با مردم حرف بزنند و مطمئن باشند پیامشان به بیشترین آدم های ممکن می رسد دیوار می تواند محل مناسبی باشد! حتی اگر این تعامل یکطرفه و در حد ایجاد سوال در ذهن مخاطب باشد!جوانان می آیند و بند از پای دختران افکارشان برمی دارند تا روی دیوارهای گنگ برقصند و شعر و احساس زیر قدم هایشان به جا بماند و میل به زندگی یا آزادی یا مرگ در راه وطن را روی دیوار نقش بزنند!

 

در شبکه های اجتماعی چه می کنند؟

«علی الحدیثی» رمان نویس عراقی می گوید: «اگر ما بخواهیم روی هرچه نوشته می شود اسم ادبیات بگذاریم یعنی همه آدم ها ادیب اند! البته مشکل این نیست که همه آدم ها ادیب باشند، بلکه مشکل هرج و مرج ادبی ناشی از این مساله است!» به نظر او نوشتن در خیابان ها حالا که شبکه های اجتماعی در دسترس اند به تاثیری که این کار در روان آدم می گذارد، برمی گردد، چون اگر آدم جمله ای را مثلا در «فیسبوک»ش بنویسد دوستانش آن را می خوانند اما وقتی جمله ای روی دیوار و در خیابان نوشته می شود هرکه رد شود می تواند آن را بخواند.»

به نظر خانم «میس خالد العثمان» نویسنده کویتی هم خیلی از این نوشته ها در حدی نیستند که بتوان روی آنها اسم ادبیات گذاشت و کارکردشان تنها در حد اظهار نیاز به حرف زدن و شنیده شدن است!

در مقابل کسانی مانند ایمن العتوم، شاعر و رمان نویس اردنی معتقدند این نوشته ها «یک حالت ادبیاتند منتها هنوز آن قدر رشد نکرده تا یک مکتب دارای اصول و ویژگی های خاص خودشان باشند!» او می گوید: درست است شبکه های اجتماعی بلندگویی برای هر صاحب نظر یا ایده فراهم کرده ولی ادبیات روی دیوارها تحت قوانین زبانی یا هنری قرار نمی گیرد. ایده نوشتن روی دیوار چون با اقبال فراوان جوانان مواجه است و انقلاب ها گسترده اش کردند، حالا شکل جدیدی به خود گرفته و به آینه ای برای انعکاس انقلاب های عاطفی، احساسات عاشقانه و اعتراض علیه قدرت ها تبدیل شده و انتشارشان به دست کاربران شبکه های اجتماعی به نوعی مد تبدیل شده است؛ مدی که سرنوشت بعضی از «جداریات» را به سرزمین عکس های روی مانیتور می کشاند. انگار مدرنیزه و چنگ زدن به معانی ساده و دور از تکلف دغدغه انسان امروز است!

 

 کجاها دیده می شوند؟

مصر، لیبی، تونس، سودان، سوریه، لبنان، یمن، عراق، فلسطین؛ تمام کشورهایی که جنگ و انقلابی را به خود دیده اند. دکتر غسان ابولبن، استاد هنر دانشگاه اردن می گوید: هنر جداریات در مصر هم روی انقلاب تاثیر گذاشته و هم از آن تاثیر گرفته است و این موضوع آن قدر بعد از انقلاب مصر و تونس به چشم می آمده که به آن «جنگ دیوارها» می گفتند.فلسطینی ها دهه هاست از آن علیه اشغالگران اسرائیل استفاده می کنند و آن را با انتفاضه و شعر شاعران مقاومت گره زده اند. آنها با دموکراسی مطلق از دیوار ابزاری برای ابراز وجود ساخته اند! یمنی ها از آن پل امیدی به سمت دنیای بیرون از خود می کشند تا بگویند یمن از الهه جنگ قوی تر است. در لبنان، سوریه و عراق هم پس از شروع جنگ ها و اعتراض ها و تظاهرات، دیوارها به محلی برای اعلام انتفاضه تبدیل شده است.

دو‌شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، شماره ۵۹۳۴ جام جم

خاتون | ۰۲ تیر ۰۰ ، ۱۵:۱۸
۱۱ مرداد۱۱:۳۸

ـ

در من زنی است

که با چشم‌های تو می‌بیند

از دهان ِتو حرف می‌زند

با لب‌های تو می‌خندد

با دست‌های تو می‌نویسد

و از گلوی تو آواز سر می‌دهد...

..

زنی که هر روز صبح

با دوست داشتن ِتو از خواب برمی‌خیزد

شب با دلتنگیِ تو به خواب می‌رود

آرامش را از آغوش ِتو به جهانِ خالی خود بازمی‌آورد

و هر بار پنجره را باز می‌کند

تو را در هیاهوی گنجشک‌ها می‌شنود...

..

زنی که می‌داند حتا اگر دست به دامن بهار شود

تن‌پوشِ شمعدانی‌ها را با خود نخواهی آورد اما

از هربار یادآوردِ خوشبختیِ باغچه کنار دست‌های تو

دوباره و دوباره به تو دل می‌بازد...

..

زنی 

که هر بار تصور می‌کند

بودنت چقدر می‌تواند دلتنگی را از روزها

و دلهره را از شب‌ها بگیرد

اندوه نبودنت را فرومی‌برد

و هرشب قرار فراموش کردنت را

پشت پنجره می‌ریزد

تا پرندگان آن را با خود به دورترین جای جهان ببرند 

و دیگر بازنیاورند...


ـ اسماء خواجه زاده ـ 

خاتون | ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۳۸
۰۳ فروردين۱۱:۲۸

به نام حضرت باران

 اسماء خواجه زاده

نه تکلم باد، نه سایه صفوف در هم شکسته ملائک و ستاره، و نه همهمه رویاى بارانى آسمان در تسلاى معابر خسوف‏ زده ماه و زمین، هیچ‌کدام نمى‌توانند تحمل پنهان خروش ضجه‏‌هاى على را از غیبت هواى حوالى تو بگیرند؛ با این همه على باید زائران کوچک رنگ‌پریده بغض و اشک تو را به سکون و آرامش بخواند. فصلى تازه بر اولاد آفتاب در حال آغاز شدن است و على اندیشه‏‌اى جز تحقق وصیت تو در سر ندارد... «اى اباالحسن در نماز خواندن بر جنازه دختر رسول خدا(ص) بر ما سبقت نگیرى.»

خواب رنگین کمانى تو، اجابت شده است پدر با آغوش باز در انتظار رسیدن تو بود و اکنون او از مسیر آسمان، بغض‏‌هاى على را با بافه‌‏هاى اندوه عرش تقسیم مى‏‌کند. على، کار غسل تو را تمام کرده است؛ با دردهایى از دیدار زخم‏‌هاى تازه تو تازه‌‏تر؛ در شبانه‏‌اى که از جهات کشف‌ناشده وصیت تو کسى خبر ندارد و همه در انتظار صبحى هستند که مى‏ آید و مى‏‌آیند تا بر پیکره تو نماز بگذارند که ندایى از آسمان، على را به خود مى‌‏آورد: «اى على! کودکانت را از روى بدن مادر بلند کن که فرشتگان آسمان را به گریه انداخته ‏اند.»

على چشم به فرشتگانى که خیره بر معجزه دست‏‌هاى تواند، کودکانت را از آغوش تو جدا مى‌‏کند و بى‏ صداتر از سکوت، با شیعیان اندکش، سلمان، عمار، ابوذر، مقداد و ... بر تو نماز مى‌‏گذارد و با شانه‏‌هایى بى‌‏پرهیز از هق هق گنگ این دقیقه‏‌هاى رو به قیامت، تو را به دست‌‏هاى منتظر خاک مى‏‌سپارد: «اى زمین! امانت خود را به تو سپردم این دختر رسول خداست. اى صدیقه! تو را نزد کسى راهى کردم که از من بر تو سزاوارتر و شایسته‏‌تر است و راضى شدم براى تو آنچه راکه خداى تعالى براى تو راضى شده است.»

خاتون | ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۲۸
۰۳ فروردين۱۰:۴۵

به نام حضرت باران

اسماء خواجه زاده

آسمان مشرف بر نشانی خانه ماه، هی هی ابرها را بالای سر شهر ساکت مدینه تماشا می‌کند. غلغل مراثی مانده در گلوی پرندگان زائر قبر پدرت، با صدای هق هق بغض‌های تو یکی شده است. دریچه‌ای رو به خلوتِ معلقِ آشنایی آسمان باز است و تو در صبوری گمان دقیقه‌های این همه روز بدون پیامبر، دلتنگ شنیدن حنجره‌ای هستی که آن روزها را از خطور خیال تو به کوچه‌های شهر بکشاند؛ دلتنگ انتشار معطر اذان بلال از بلندای مسجد پیامبر!

کسی نیست که نداند بلال پس از پیامبر در گرو عهدی که با خود بسته است دیگر اذان نخواهد گفت؛ اما آشوب آنچه تو خواسته‌ای حنجره مؤذن پیامبر را از حصار خاموشی بیرون آورده است و رویای فلق نشین گام‌های پیامبر، تکرار شده است: «اللّه اکبر» همه در چرخشِ بهتی غریب، زمزمه می‌کنند بلال اذان می‌گوید! باد، رسول حیرانی انتشار صدایی است که به اجابت دلتنگی تو دقیقه ها را از نظم بازداشته است: «اشهد أنّ محمدا رسول اللّه» نه در تو توان التهابی بیشتر هست و نه در بلال طاقت ادامه دادن اذان، که به اشاره ای اهتزاز ستاره را از مسجد پیامبر نادیده می‌گیرد و در رنج اندوهی مضطرب بر جان تو، مأذنه را ترک می‌کند. باز هم تو در میان تمام شهر منعکس شده‌ای؛ در تعبیر جاودانه چشم‌هایی که هر نفس، باران‌خیزِ فراق پیامبرند!

خاتون | ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۴۵
۰۳ فروردين۱۰:۳۹

به نام حضرت باران

اسماء خواجه زاده

پریشانی، ترجمان بضاعت زبانی است که در لکنت گنگ واژه‌ها، به دنبال صدایی می‌گردد تا بتواند در مقابل ثقل صبور آنچه تو گفته‌ای، از ازدحام این جمعیت منتظر بگریزد؛ اما باز هم به رها کردن خلافت و پس دادن آنچه حق تو و علی است راضی نمی‌شود.

«ای دختر رسول خدا! به درستی که پدرت بر مؤمنین عطوف و کریم و رئوف و رحیم بود و بر کافران عذاب و عقاب عظیم! پدرت، شوهر تو را بر هر دوستی و خویشی برتری داد و شوهر تو نیز پدرت را در هر کار بزرگی مساعدت کرد. شما را دوست نمی دارد مگر هر سعادتمندی و دشمن نمی‌دارد مگر هر بدکاری؛ زیرا که شما خاندان پاک رسول خدائید و تو ای برگزیده زنان و دختر برترین پیامبران! در گفتارت راستگویی و در عقل فراوانت بر دیگران پیشقدمی.

به خدا قسم من قدمی از رای رسول خدا فراتر نگذاشتم و جز به اذن او اقدام نکردم. من از پیامبر خدا شنیدم که می‌فرماید ما گروه پیامبران دینار و درهم و خانه و مزرعه به ارث نمی گذاریم؛ ما فقط حکمت و علم و نبوت به ارث می گذاریم. و ما آنچه تو در طلب آن هستی در مصرف خرید اسب و اسلحه قرار دادیم تا مسلمانان با آن جهاد کنند و این کار را به اتفاق همه مسلمانان نمودم و در رای و نظری که نزدم بود مستبدانه عمل نکردم. ایا تو می پسندی که من در این موضوع خلاف گفته پدرت عمل نمایم؟»

خاتون | ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۳۹
۰۲ فروردين۲۳:۳۰

به نام حضرت باران

اسماء خواجه زاده

چه کسی می تواند بگوید که در کدام تاریخ، عدالت این چنین غبار قرون بی اعتباری را بر شانه‌های خویش تحمل کرده است، که تو بخواهی برای پس گرفتن میراث پدرت، واژه به افشای مجال کور دسیسه‌های جماعتی بکشانی که در مه‌نشینی فتنه‌ها آماده‌اند! تو هر چه سماع گریه بر دیده آسمان را ذره ذره در این گوش‌های مهر شده می‌خوانی، هیچ پاسخی نمی‌شنوی در حالی که می‌دانند تو به احتجاج حقی آمده‌ای که هیچ‌کدام‌شان در باور اینکه از آن توست، تردیدی ندارند. تو از آفاق کلمات آغاز کن دختر فصیح‌ترین مرد عرب!

«سپاس خدای را بر آنچه انعام فرمود و شکر او را در آنچه الهام فرمود ثنا و شکر بر او بر آنچه پیشاپیش داده است، از تمام منت‌ها و نعمت‌هایی که پیاپی فرو فرستاده و شمارش آن از حوصله شماره کردن بیرون است، و سر حدات آن از اجزاء و پاداش فراتر. گواهی می‌دهم به لا اله الا اللّه؛ گواهی می‌دهم که پدرم بنده و فرستاده اوست، از آن هنگام که هنوز مخلوقات در حجاب غیبت و مردمان به نهایت عدم مقرون بودند. او را برانگیخت تا امر خود را تمام کرده ومقدرات را اجرا فرموده باشد؛ تا هنگامی که خدای تعالی وی را براساس رأفت و رحمت و اختیار به سوی خویش برد. درود خدا بر پدرم و سلام و رحمت و برکات او بر وی باد.

خاتون | ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۳۰
۰۲ فروردين۱۷:۳۲

به نام حضرت باران

اسماء خواجه زاده

«دخترم! هر سال جبرائیل یک بار قرآن را بر من نازل می کرد و امسال دو بار بر من نازل شده است. دخترم این علامت پایان عمر من است...».

غبار اندوهی تیره، انحنای کوچه‌های مدینه را به شب نزدیک می‌کند، توفانی در انقیاد مرگ، کانون رسالت را نشانه گرفته و فرمانی از جانب خدا، بال فرشته مرگ را به زمین کشانده است. ستاره‌ها از مناره ماه، روزهای نیامده را هم‌صدای اشک‌های تو گریه می‌کنند، پلک تمام پنجره‌ها اشارت آشکار دست‌های گشوده آسمان است و خدا بی‌قرارِ آمدن پیامبرش!

روزها در خروشی تلخ پیش چشمانت تکرار می‌شود ... بیماری پدر، به مسجد رفتن او برای حلالیت طلبیدن از مردم، به نبرد فرستادن اسامه و سرپیچی بعضی از فرمان پیامبر در همراهی سپاه او و لطمه دردی عمیق از آن روز که پدر گفت: «کاغذی بیاورید تا وصیتی بنویسم که پس از من هرگز گمراه نشوید»؛ و آن مرد از اجابت فرمان رسول خدا سرباز زد که: «این مرد هذیان می گوید و کتاب خدا برای ما کافی است.»

پیامبر خدا هنوز زنده است و اینان توطئه را آغاز کرده‌اند، کنار بستر پدر زانو می‌زنی تا مانند کودکی‌هایت در آغوش او بغض بشکنی که پدر آرام و مهربان لالاییِ رفتن را در زایش توفانِ توطئه برای تو زمزمه می‌کند و چشم‌هایت همزاد باران می‌شوند. با اشاره پدر سر فرو می‌آوری و او باز هم در گوش تو زمزمه می‌کند ... کسی نمی‌داند پدر به تو چه گفته است که تو این چنین شادمانه لبخند زده‌ای، راز این سکوتِ نجوا را در قلبت نگاه می‌داری و آرام از کنار بستر پدر برمی‌خیزی. سُروری در جان تو نشسته است و آن سوتر علی ماتم‌نشین رازی است که در نجوای تو با پیامبر گذشته است: «دخترم! تو اولین کسی خواهی بود که از خاندانم به من ملحق خواهی شد؛ در بهشت منتظر دیدار تو خواهم بود».

خاتون | ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۳۲
۰۲ فروردين۱۷:۲۵

به نام حضرت باران

اسماء خواجه زاده

«فاطمه جان! خدا همیشه با مؤمنان است. تو هیچ وقت تنها نخواهی بود! آمده ام تا مثل همیشه آخرین کسی باشی که برای سفر از او خداحافظی می کنم و آمده‌ام دوباره به تو بگویم که نور امامت فرزندت را در چهره درخشان تو می‌بینم. از این لحظه تو زهرای منی و درخشنده‌ترین تجلی!» نه درخششی برای خورشید مانده است و نه آبرویی برای ماه! خدا خواسته است از پیشانیِ بلند تو انعکاسِ مضامین نور بر آفتاب را منعکس کند تا اکنون و آینده آنان که گم کرده روشنایی‌اند، درخشش نام بلند تو را نشان کنند و در مسیر ظهور و روشنی قدم بگذارند، تو را که هنگامه قدم گذاشتنت در محشر خدا فرمان خواهد داد ای اهل محشر نگاهتان را فرو افکنید تا فاطمه عبور نماید.

خاتون | ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۲۵
۰۲ فروردين۱۳:۲۲

به نام حضرت باران

اسماء خواجه زاده

دو دست رختخواب از پارچۀ مصری، محتوای یکی برگ و دیگری پشم گوسفند، فرشی از پوست، بالشی از پشم با درونی از برگ خرما، عبایی خیبری، مشک آب، دو کوزه سفالی و دو ظرف آب، آفتابه، پرده ای از پشم نازک، پیراهنی به قیمت نه درهم، یک روسری به ارزش چهار درهم، حوله ای سیاهرنگ، تختی پوشیده به روتختی، چهار زیر دستی از پشم طائف با محتوای گیاهی به نام اذخر، حصیری بحرینی، دستاس، وسیله و ظرف خضابی از مس، ظرفی برای شیر، ظرفی بزرگ برای آب.

پیامبر رو به آسمان کرده و می فرماید: پروردگارا! برکت بده قومی را که بیشترین ظرفهایشان گِلین است.

خاتون | ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۲۲
۰۲ فروردين۱۳:۱۴

به نام حضرت باران

اسماء خواجه زاده

عطر پیاله های لبریزِ هوش و کمال و جمال خورشیدی چون تو تمام شهر را پر کرده است؛ همزاد آیینه ای که ستاره‌ها در حسرت روشنایی چشمانش دل دل می زنند و ساده‌انگاران سرزمین زمین، در تخیلِ عبثِ داشتنِ چنین آفتابی، عابر کوچه‌هایی شده اند که به رضایتِ پیامبر ختم می‌شود و او هر بار باید در باورِ این اذهانِ بی‌حصار به تکرار جمله‌ای ایمن بنشیند تا اشتیاق به انتها رسیدۀ بزرگانی که خواستار توأند، بی هیچ تبسمی برگردند و خورشید را از خیال فرسوده‌شان خط بزنند: «کار ازدواج فاطمه به دست خداست!»

خاتون | ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۱۴
۰۴ اسفند۱۸:۰۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
خاتون | ۰۴ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۰۶
۱۷ دی۲۱:۰۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
خاتون | ۱۷ دی ۹۳ ، ۲۱:۰۷
۰۵ دی۱۸:۴۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
خاتون | ۰۵ دی ۹۳ ، ۱۸:۴۰
۱۵ آبان۲۳:۰۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
خاتون | ۱۵ آبان ۹۳ ، ۲۳:۰۴
۲۰ خرداد۱۰:۱۲

به نام حضرت باران

اسماء خواجه زاده

دردت به جان ِ پر بلای ِ همین بغض‌های ناگهان،

من که تمام ِ این سال‌های حضور ِ باران ِ بی تو را گریسته‌ام

و در هوای همین دلتنگی ِ پر از بن‌بست نفس کشیده‌ام

اما حواس‌ت هست

که لهجه‌ی بی‌مدارای گلوی ِ هزار گلایه

در کمین ِ این تحمل ِ طاق‌شده نشسته‌ است...

تا کجای این تاریکی طاقت بیاورم حضرت ِ هرچه روشنی!

خاتون | ۲۰ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۱۲