اسماء خواجه‌زاده

نوشته‌ها و ترجمه‌ها

اسماء خواجه‌زاده

نوشته‌ها و ترجمه‌ها

روزگـاری، کلمات، زبان بودند؛
اکنون سکــوت... .

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
پیوندهای روزانه

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۵ شهریور۲۲:۳۱
به نام حضرت باران
قاسم حداد (متولد 1948 م، بحرین)
برگردان: اسماء خواجه زاده 

در موسیقی‌ای که در اتاق خانه‌ی کوچکمان چرخ می‌خورد

و از دیوارها و پنجره‌ها و قفسه‌های کتاب‌خانه بالا می‌رود

موسیقی‌ای که با ما شام می‌خورد و عشق 

و شعر می‌خواند

در موسیقی‌ای که زیر رواندازهایمان جاری است

و در شیر کودکانمان شنا می‌کند

و می خوابیم و بیدار می‌شویم

در حالی که او نمی‌خوابد و از روزگار ما حفاظت می‌کند

در این موسیقی منتظرم باش

در این موسیقی منتظرت هستم..


خاتون | ۲۵ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۳۱
۲۴ شهریور۲۳:۴۷

به نام حضرت باران


[هؤلاء الطغاة

أصحیحٌ یا ربی

انهم مروا من بین أناملِکَ الشفیفةِ

وتحملتهم!؟]

:: ::

:: ::

پروردگارا!

این درست است؟

گردن‌کشان از میان ِ انگشت‌های ظریف تو رد شوند

و تو آنان را تاب بیاوری!؟


ـ عدنان الصائغ (شاعر عراقی، متولد 1955 م، کوفه)/ برگردان: خواجه زاده ـ 

خاتون | ۲۴ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۴۷
۲۳ شهریور۲۱:۳۸

به نام حضرت باران


[لا تنامی... حبیبتی

العصافیر تنتحر]

:: ::

نخواب محبوب ِ من 

گنجشکها خودکشی می کنند...


ـ محمود درویش/ اسماء خواجه زاده ـ

خاتون | ۲۳ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۳۸
۱۵ شهریور۱۵:۴۷

به نام حضرت باران

اسماء خواجه زاده

دقیقه ها، در شیار شیون جان سپرده اند؛ بادها نشانه شرقی صعود کسی بر بلندای آسمانند و بوی کافور در التهاب دست های حادثه ای صبور پیچیده است. گویی کودکی تو باید قرین قرابت رنج باشد و حادث ؛ هنوز مدت زمان زیادی از پایان شبح سال های سخت شعب نگذشته است و رؤیای طاقت و تحمل از پیکره استقامت و غرور کودکانه تو محو نشده کودک کودکی های پر از تمرین های سخت! دو ابر پیچیده تقدیر برای سال های بعد تو هروله ای میان اشک و لبخند رقم زده است تا تو از آزمون کودکی هایت سربلند بیرون بیایی و خدا هماره مقامت را به رخ ملائکش بکشاند، مقام تو را «مبارکه» پیامبر!

خاتون | ۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۴۷
۱۵ شهریور۱۵:۳۸

به نام حضرت باران

اسماء خواجه زاده

ماه ها از رویش جوانه های بی حصار «هست شدن»ها گذشته است. زمان از سالی می گذرد که واپسین دعوت های دور از چشم نامأنوسانِ روشنی تمام شده است؛ حالا همه از کنار هر گمان بی صدایی هم که رد می شوند، می دانند تو در زوایای پنهان و آشکار گمان های تشنه مردم نشسته ای، حالا خدا فرمانِ تازه ای برای پیامبرش دارد، فرمانی که پیش از آنکه بر بال کبوتران تبسم نشین به تو ابلاغ شود، رؤیای آرامشی را در اعماق کائنات رقم زده و باعث شده است تا ساکنان آسمان پیشاپیش، حوالیِ حلولِ کسی در زمین به هلهله بنشینند؛ کسی که مضمون شفاف بهانه آفرینش است:
«یا «محمّد(ص)»! خداوند علیّ اعلا سلامت را می رساند و به تو فرمان می دهد که چهل شبانه روز از همسرت خدیجه دوری گزینی.»

صدای جبرائیل را بر قوس اندوهِ فاصله ای ناگزیر، می شنوی. رنجی پنهان در پرده پوشیِ اجابتِ فرمانی عظیم گم می شود؛ همه می دانند که خدیجه در قلب تو تعبیر جاودانه ای از معنای زن است؛ اسطوره ای از وسعت یک روح! نمادی از عشق و همراهی! خلوصِ ماندگارِ تسلیم در برابر خدا! و حالا باید به فرمان خدا چهل روز از او دوری گزینی؛ از دنیای مهربانی ات!

خاتون | ۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۳۸
۱۵ شهریور۱۵:۳۴

به نام حضرت باران

اسماء خواجه زاده

روزگار دورِ بی رؤیایی است، زمان می رود تا در دقیقه ای سرشار راز رازقی، خوابِ حادثه ای را در دو راهیِ عقل و عشق در قبیله زمین جاری کند، حادثه ای که جز تعداد اندکی از همسایگان آفتاب و روشنی از آن خبر ندارند تا سال ها بعد ...! شاید ...! اما قلب پنهان گریزِ از قاعده و قید تو، زمان را گذرانده است؛ رازِ شبیهِ آوازهای شاعرانه تو تمام صفوف ستاره را پر کرده است. همه آنها می دانند که قلب تو نه زمان می شناسد نه حادثه! صف نشینان آسمان می دانند که تو را فقط یک نام به تکلم ترانه و آینه می کشاند و تنها حضورِ یک حضور، به اوج اشتیاق می رساند؛ فقط یک باور ... «محمّد(ص)»! امین قریش! امین مکّه!


* * *
باید خدا تو را خدیجه، برای برگزیده اش، برگزیده باشد که تو حالا سال ها قبل از تولد اعجاز آرامش در دلواپسی بادها، سال ها قبل از رسالت «محمد(ص)» چشم به انعکاس خاموشِ مضمونِ محرمانه آرامشِ او سپرده ای و کاروان تجاری ات را به دست های امانتدار او می سپاری! به دست های خورشیدی که فقر او را در کفالت خاموش اما مقتدرانه عمویش ابوطالب قرار داده است! و با این همه، نگینی چون او بر خاتم ثروت و دارایی تو، شبیه دورترین شعله ها در تاریکی ظلمت خیز شب دیدنی است.

جای پنهان کردن نیست که سود چشمگیر کاروانِ تو، تمام چشم ها را به سوی «محمد(ص)» برمی گرداند، گویی حالا زمان در کودکی «محمد(ص)» متوقف شده است و «حلیمه» از طعمِ رویش بهشتی که پس از دایگی او نصیبش شده، شگفت زده است؛ «محمد(ص)» که باشد صبح است و روشنی و انتشار یک ریزِ پیاله های رویشِ باران و ستاره!
خاتون | ۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۳۴