اسماء خواجه‌زاده

نوشته‌ها و ترجمه‌ها

اسماء خواجه‌زاده

نوشته‌ها و ترجمه‌ها

روزگـاری، کلمات، زبان بودند؛
اکنون سکــوت... .

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
پیوندهای روزانه

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اسماء خواجه زاده» ثبت شده است

۱۳ شهریور۰۹:۴۳

نویسنده: عمران عبدالله 

کتاب «اسلو 2؛ صلح بدون زمین» در سال 1995 توسط «دار المستقبل العربی» منتشر شد. این کتاب، تتمه کتاب «غزه ـ اریحا؛ صلح آمریکایی» به شمار می‌آید.

با وجود اینکه اندیشمند فلسطینی ـ آمریکایی، ادوارد سعید (1935 ـ 2003) یکی از نخستین کسانی بود که طرفدار ادغام دو دولت بود و در سال 1988 ـ در جلسه مجلس ملی فلسطین در الجزائر (در سال‌های 1977 و 1991 عضو آن بود) ـ به نفع برپایی دولت فلسطین رأی داد، و همراه با محمود درویش در ساخت «مدرک اعلام دولت فلسطین» مشارکت کرد؛ در سال 1991 در اعتراض به توافقنامه اسلو و شروط آن که به نظرش غیرقابل قبول بود، از مجلس استعفا داد.

سعید در سال 1993 در کتاب خود به نام «صلح بدون زمین» توافقنامه اسلو را محکوم و پیش‌بینی کرد که «هرگز به برپایی یک دولت واقعا فلسطینی منجر نخواهد شد». و گفت: «سازمان آزادیبخش فلسطین با بقای آن چند نفر در رهبری، خودش را از یک جنبش آزادیبخش ملی به چیزی مانند یک حکومت شهرستانی کوچک تبدیل کرده است». در مقابل نیز، حکومت خودگردان در سال 1995 فروش کتاب‌های او را در اراضی خود ممنوع نمود اما چند سال بعد، پس از اینکه سعید، عرفات را تحسین کرد که از امضای هر توافقنامه‌ای در کمپ دیوید (سال 2000) خودداری کرده و اجلاس بدون توافقنامه به پایان رسیده، روابط حسنه شد.

کتاب «اسلو 2؛ صلح بدون زمین» به‌عنوان تتمه کتاب «غزه ـ اریحا: صلح آمریکایی» از «دار المستقبل العربی» منتشر شد و استاد نقد ادبی و ادبیات تطبیقی دانشگاه کلمبیا در این کتاب کلیت انتقادهایش نسبت به توافقنامه اسلو را بیان کرد، و افرادی را که «فلسطینیان متعقل» می‌نامد و یأس و تسلیم حاکم در طبقات آنها، و احساس ناتوانیشان را سرزنش می‌کند و آن را در جمله «جایگزین دیگری وجود ندارد» خلاصه می‌کند.

سعید که در قدس به دنیا آمده و در نیویورک از دنیا رفته، فعال و محقق و مولف و منتقد ادبیات و موسیقی بود، و بیشتر دانشجویان علوم انسانی در آمریکا با میراث او برخورد داشته‌اند و کتاب «استشراق»ش راه را برای انقلابی در مطالعات ادبیات و تاریخ و سیاست آماده کرد.

خاتون | ۱۳ شهریور ۰۲ ، ۰۹:۴۳
۳۱ مرداد۱۴:۰۴

«لأنی احبک عادت الألوان إلی الدنیا/ چون دوستت دارم رنگ‌ها به دنیا برگشتند» مجموعه‌ای از اشعار عاشقانه از شاعر زن مشهور جهانِ عرب است که انتخاب و به فارسی ترجمه شده و به صورت دوزبانه عربی – فارسی توسط نشر پرنده منتشر شده است.

به گزارش روابط عمومی نشر پرنده؛ این کتاب که توسط اسماء خواجه‌زاده ترجمه شده مجموعه‌ای است از صدوشانزده شعرِ عاشقانه از چهل‌ونه شاعر زن مطرحِ جهانِ عرب است که به فارسی ترجمه شده و به صورت دوزبانه توسط نشر پرنده به بازار کتاب عرضه شده است.

در این گزارش آمده است: از اوایل قرن پیش دروازه‌های بهشت کلمات به روی زنان عرب زبان نیز گشوده شد و حاکمیت مطلق مردان بر شعر عرب را به چالش کشید. حالا جهان شاهد نوآوری‌ها و خلاقیت‌ها و آفرینش‌هایی است که نمونه‌های بی‌نظیری را به تجارب پیشین شاعرانه افزود و روایتی زنانه از پرمایه‌ترین دگرگونی حسِ آدمی، یعنی عشق را به جهان ارائه کرد و نشان داد زنان عرب در سخنوری چنان بر تخت ظرایف کلام تکیه زده‌اند که مردان مدعی را در خلقِ کلمات به رقابت می‌طلبند.

چاپ دوم «چون دوستت دارم رنگ‌ها به دنیا برگشتند» در ۲۸۴ صفحه با قیمت ۱۲۷۸۰۰ تومان در کتابفروشی های کشور در اختیار علاقه مندان است.

از اینجا وارد سایت پرنده شوید

خاتون | ۳۱ مرداد ۰۲ ، ۱۴:۰۴
۰۳ مرداد۱۲:۰۴

ـ کتاب «سبیلیات» نوشته فهد اسماعیل نویسنده کویتی با ترجمه اسماء خواجه زاده توسط انتشارات شهرستان ادب چاپ و روانه باز نشر شد.

جنگ پدیده‌ای است بی‌رحم و جان‌فرسا که وقتی به جایی هجوم بیاورد، هر کس به تناسب داشته‌های خویش، از آن زخم می‌خورد و سهم برمی‌دارد. جنگ هشت ساله ایران و عراق، با توجه به طولانی بودن مدت آن، حادثه‌ای است که برای هر یک از طرفین، تبعات بی‌شماری به همراه داشته که برخی از این تبعات، در کتاب‌های مختلف دوران دفاع مقدس جلوه‌گر شده و خواهد شد.

کتاب «سبیلیات» به سرنوشت «ام‌قاسم» و تماشای جنگ از زاویه نگاه او اختصاص دارد؛ او که به همراه همسر و فرزندان و نوه‌هایش در «سبیلیات» زندگی می‌کند، به دستور ارتش وقت عراق، مجبور به جلای وطن و گریز به مناطق امن در حوالی نجف می‌شود.

قرار است این دوری بیش از سه ماه به طول نینجامد اما پس از مدتی زیست در این ناحیه و طولانی‌تر شدن مدت موعود، ام‌قاسم تاب دوری از وطن را نمی‌آورد و شبانه و به دور از چشم فرزندان و نوه‌ها، بار دیگر، مسیر رفته را به همراهی الاغشان، «قدم‌خیر» باز می‌گردد تا سرنوشت محتوم خویش را، هر چه که هست، در وطنی که خانه آبا و اجدادی اوست، جستجو کند.

این سومین اثر ترجمه پس از «کلیدها» و «من پناهنده نیستم» است که توسط نشر شهرستان ادب عرضه می‌شود. فهد اسماعیل پایه‌گذار رمان و شخصیت پیشروی ادبیات داستانی در کویت است که ۴۱ اثر چاپ‌شده دارد. خوانش سبیلیات، بویژه برای کسانی که طالب روایاتی از منظرهایی تازه به جنگ ایران و عراق‌اند، می‌تواند جذابیت‌های خاص خود را داشته باشد.

کتاب «سبیلیات» با ۱۸۴ صفحه منتشر شده است.

خاتون | ۰۳ مرداد ۰۱ ، ۱۲:۰۴
۲۰ آذر۱۲:۲۶

 

پرستاری احتمالا باید یک صندلی باشد. صندلی‌ای که آن را گذاشته‌اند وسط مرگ و زندگی! و قرار است یک چیزهایی را عوض کند. یک چیزهایی که البته مهم‌ترین دارایی آدم هم جزء آن است؛ جانش. صندلی‌ای که خودش همه‌جای دنیا یک رنگ است اما صاحبانش نه. یعنی وارد کنه قصه که می‌شویم می‌بینیم پرستار داریم تا پرستار، همان‌طور که صندلی داریم تا صندلی.
قصه از اینجا شروع شد که دیدم یک پرستار فلسطینی واکسن به دست گرفته و یک مقام اسرائیلی هم با خنده پهنی رو به دوربین‌ها نشسته تا آن پرستار واکسنش را بزند. اما وقتی دنبال نمونه‌های آن گشتم به جایش تا دلت بخواهد قصه پرستارهایی بود که خون بر لباس‌های سفیدشان نشسته است. در همین حوالی ما؛ جایی به اسم فلسطین.
صندلی سرخ، آن دخترک بیست و یک ساله‌ای بود که برای کمک به مجروحان راهپیمایی بازگشت رفته‌بود. همین دو سه سال پیش بود، یکی زخمی شد، او دست‌هایش را بالا گرفت تا به نیروهای اشغالگر نشان دهد سلاح ندارد، تک‌تیرانداز اسرائیلی اما با خونسردی تمام سینه‌اش را هدف گرفت و یک سوراخ کوچک رو سینه او و یک سوراخ بزرگ روی سینه انسانیت باز کرد.
سفیدپوشی بر زمین می‌افتد، پرستاری شهید می‌شود و مردم در تشییع جنازه او فریاد می‌زنند:« از غزه تا حیفا، یک خون
و یک سرنوشت»
این قصه دختر پرستار فلسطینی است؛ دخترکی که می‌گفت: «من از خاکم بیرون نمی‌روم و حقم را با دست خودم پس می‌گیرم. از گلوله نمی‌ترسم و هرقدر هم در خطر باشم با تمام قوا مجروحان را نجات خواهم‌داد تا برگردند و از سرزمین‌مان دفاع کنند. افتخار می‌کنم در راه دفاع از وطنم شهید شوم.» و حالا او به خودش افتخار می‌کند که هم پرستار است و هم شهید.
پرستاری اصلا در سرزمین‌های اشغالی این‌طوری است که مادرت تو را بدرقه می‌کند تا عصر برای افطار برگردی اما جنازه‌ات را هنگام اذان به او تحویل می‌دهند.
اما مادر به جای ناله از شجاعت دخترش می‌گوید که برای صلح ، عدالت و آزادی، زیر باران گلوله جان مردم را نجات می‌داد. دختری که برای تهیه وسایل پزشکی موردنیازش تلفن و انگشترش را فروخت.
انگار بعضی جاها پرستاری پرستاری‌تر است! بعضی جاها پرستاری، پرستاری خالی نیست. عضویت فعالانه در مقاومت است. در کنار فعالان و نویسندگان و روزنامه‌نگاران و جوانانی که روح فلسطین در آنها تجلی پیدا می‌کند.
بعضی وقت‌ها پرستاری یک حسرت است، مثل آن صندلی خاکستری، همان پرستاری که در بیت‌المقدس و دیوار به دیوار مسجدالاقصی زندگی می‌کند و می‌‌گوید تمام این سال‌ها شاهد حمله اشغالگران به نمازگزاران مسجدالاقصی بوده و شاهد بود که چطور اشغالگران نمی‌گذاشته‌اند مجروحان را از مسجد بیرون ببرند، با خونسردی می‌‌ایستاده‌اند و به خونریزی مجروح نگاه می‌کنند تا جان از بدنش خارج شود. یا زنی را که به بهانه این‌که چاقو دارد مورد اصابت قرار می‌دهند و بالای سرش می‌ایستند و آنقدر می‌خندند تا زن با آن رنگ پریده‌اش روح از بدنش جدا می‌شود. زهره می‌گوید: «هیچ وقت این صحنه‌ها را فراموش نمی‌کنم، من پرستار بودم و دستم به کمک کردن به آن زن و آن مردها نرسید.»
بعضی جاها پرستاری اما سبز است، به رنگ جوانه زدن، مثل آلا که هر روز از دیوارهای آسمان بالا می‌رود، روبه‌روی چشم سربازان تا دندان مسلح از تپه‌ها صعود می‌کند، دست‌هایش را بالا می‌گیرد تا به آنها نشان بدهد فقط آمده‌است جان انسانی را که گلوله خورده یا دچار خفگی با گاز شده، نجات دهد و او را از دهان
کف آلود مرگ برگرداند.او تلاش می‌کند جلوی خونریزی‌ها را بگیرد در حالی‌که ساده‌ترین ابزارها را هم برای برگرداندن تپش به قلب‌ها در اختیار ندارد. بدون فکر کردن به پول یا خستگی همه چیز را پشت سر می‌گذارد تا نشان دهد انسانیت فروختنی و خریدنی نیست. یک داوطلب که در شرایط سخت اقتصادی زندگی می‌کند هیچ پولی نمی‌‌گیرد، می‌‌گوید می‌خواهم وظیفه‌ام را انجام دهم، نه پول خواسته‌ام و نه خواهم‌خواست. کارم صرفا انسانی است
 و وقتی از او می‌‌پرسند چه می‌‌خواهد، از بین تمام لوازم‌پزشکی، تنها خواسته او این است که به اشغالگران بگویید نیروهای پزشکی را هدف قرار ندهند. او می‌‌گوید آنها لباس سفید را بهتر می‌‌بینند و قرمز می‌‌کنند!
صندلی گاهی سیاه است، مثل قصه لمیاء، پرستاری که به دیدن شوهر پرستارش می‌رود و موقع خداحافظی مثل همیشه به او می‌گوید مراقب خودت باش اما لبخند شوهرش با همه لبخندهای دیگرش فرق دارد. وسط امدادرسانی به او زنگ می‌زنند و خبر شهادت شوهرش را می‌دهند و زن، درست به اندازه یک احیای قلبی تنفسی کوتاه، بالای سر شوهرش مرثیه می‌خواند تا زنده بماند و به میدان مرگ برمی‌گردد. صندلی پرستاری در این سرزمین، رنگ رویاهایی است که هوای بازگشت به سرزمین‌شان را در سر دارند. پرستاری زیر آن آسمان، قرمز است! رنگ خون دارد. بعضی جاها برای زندگی می‌میرند و رویاهایی در خون می‌غلتند. ولی باز هم زیر همان آسمان پرستار با پرستار فرق دارد. یکی می‌شود پرستارهایی که خون می‌دهند یکی هم می‌شود پرستاری که می‌رود و به مقام اسرائیلی واکسن می‌زند.

هفتک روزنامه جام جم شماره 6100

نسخه پی دی اف

خاتون | ۲۰ آذر ۰۰ ، ۱۲:۲۶
۰۲ تیر۱۵:۱۸

پرونده جام جم درباره اهمیت دیوار نوشته ها و ادبیات خیابانی در مناسبات فرهنگی جهان ادب الشوارع؛ روزنامه ای بر دیوار 

 اسماء خواجه زاده

 

اسم من قشنگ است، اما از بچگی دوست داشتم معصومه باشم، نه به این دلیل که اسم زیبایی است که هست! چون اولین مواجهه من با عشق را نام دختری رقم زد که روی دیوار روبه روی خانه مان توی قلبی بزرگ کنار نام دیگری نشسته بود و باعث شد همیشه فکر کنم یک دختر چقدر می تواند در قلب پسری عمیق شود که آن پسرک برود و رنگ بخرد و یک شب، بی آن که همسایه ها او را ببینند بیاید و روی دیواری که می داند معصومه یا حالا معشوقه اش از کنار آن عبور می کند اسمش را توی یک قلب بزرگ کنار اسم خودش بنویسد. یا فکر کنم به این که معصومه اول که اسم خودش را روی دیوار دیده چه کار کرده؟ بار دوم چطور؟ اصلا دیده؟! سر می زند که ببیند هنوز نامش روی دیوار هست یا نه؟! حالا کجاست؟! آن پسر توانسته اسم معصومه را از سینه دیوار بردارد و لای برگه های شناسنامه اش پنهان کند یا نه؟! هرچه باشد معصومه از نگاه من خوشبخت ترین زن دنیاست، حتی اگر تمام دستاوردش از زندگی عاشقانه همین دیوارنوشته باشد. دیوارنوشته ای که هیچ گاه من نداشتم! خانم ها، شما برای خودتان دیوارنوشته دارید؟!

 

 آنها چطور به دنیا آمدند؟

دیوارنوشته ها عمری به اندازه تاریخ دارند، آنها در واقع با تاریخ به دنیا آمده اند، زیرا تاریخ از زمانی شروع شد که به روایت درآمد و اولین سبک از روایت، دیوارنوشته بود.دیوارنوشته ها کم کم از غارها بیرون آمدند  اما در هیاهوی تلویزیون ها، در ورق خوردن روزنامه ها و در چشمک زدن تابلوهای نئونی گم شدند. اینترنت آن قدر قد کشید که نه تنها دیوارنوشته ها که بسیاری از نوستالژی ها را در خودش بلعید اما مثل بسیاری از پدیده های دیگر دنیا، نتوانست تمامی آنها را در خود هضم کند. حالا و در دهه دوم قرن بیست ویکم، کم کم شاهد بازگشت دیوارنوشته ها به دنیای مدرن هستیم. پدیده ای که از اعتراض عبور کرده و امروزه در دنیای ادبیات زندگی می کند؛ آن قدر که عرب ها، که بیشتر با این پدیده روبه رو هستند، نام «ادب الشوارع» یعنی «ادبیات خیابان ها» را برای آن برگزیده اند، و ما اینجا آن را به نام «جداریات» می شناسیم.

 

 چطور رشد کردند؟

انسان نخستین برای فرار از پدیده های قدرتمند بیرون به اعماق غارها پناه برده بود و همیشه دوست داشت جزییات زندگی روزانه و نوع زندگی مردمش را با ساده ترین ابزارهایی که در اختیار دارد روی دیوارها ثبت کند، برای همین زغال یا سنگ به دست گرفت و رابطه دوستانه ای را با دیوارها و نقاشی شروع کرد که تا عصرهای طولانی ادامه داشت و اگر پای اختراع ابزارها به میان نیامده بود هنوز بساطش را برنچیده بود!  بعدها و بعد از تولد خط، او هم به این جمع اضافه شد و سعی کرد در انتقال ساده و روان پیام ها تا می تواند صادقانه کار کند. در نهایت نقاشی و خط پابه پای تغییرات و تفاوت فرهنگ ها در کنار یکدیگر رشد کردند و پیش چشم موافقان و مخالف شان توانستند در صف هنر جایی برای خود باز کنند.

 

 چطور به کشورهای عربی رسیدند؟

این مهمان پرهیاهو از غرب راه خود را به کشورهای عربی باز کرد و در سایه «بهار عربی» و انقلاب ها، خیزش ها و اعتراض ها در این کشورها به شکل گسترده ای میان مردم رواج پیدا کرد و به وسیله ای پرطرفدار برای بیان حرف دل شان یا هر چیزی که شرایط نمی گذاشت بر زبان بیاورند تبدیل شد. حتی در یکی از «جداری ها» می گویند: «اگر کسی را داشتیم که به حرف مان گوش دهد روزنامه دیوار را رها می کردیم!»

 

 چه کار می کنند؟

فرض کنید رنگ و قلم مویی به شما بدهند و بخواهند اولین ایده ای را که به ذهن تان می رسد روی دیوار بنویسید. چه می نویسید؟ کار «ادبیات خیابان ها» همین است! کلماتی که در ذهن شما بالا و پایین می پرند، ایده هایی که در تاریکی رها شده اند و گاه جرقه ای از عشق، طنز، اعتراض، وطن پرستی یا خشم نور روی آنها می تاباند و روشن شان می کند را روی دیوارها در معرض چشم همه قرار می دهد. نمایشگاه ساده ای فراهم می کند که لازم نیست برای دیدن آن در صف خرید بلیت بایستید یا برای تماشایش ساعت ها وقت صرف کنید. تصویری که ممکن است پشت صف های طولانی ترافیک هم توجه تان را جلب کند و آن کلمات را با خودتان به محل کار، تفریح یا قراری دوستانه ببرید، به موضوع صحبت تان تبدیلش کنید، یا شاید حتی وقتی به خانه می رسید به هویت انسانی فکر کنید که بی هیچ نشان یا امضایی ناپدید شده و تار و پود قصه هایی را که در خیابان های شهر روی دیوارها بافته است، همراه استکان چای سر بکشید!

 

 موضوعشان چیست؟

در جداریات بیشتر از هرچیز با دوگانه عشق و جنگ روبه رو هستیم! اعتراض در کنار پیام های عاشقانه و اجتماعی و طنز! گاهی حرف مردمانی که از سرزمین خود مهاجرت کرده اند. گاهی حرف های در گوشی و خصوصی! گاهی ابراز عشق ها و تنفرها! گاهی خبر برد و باخت تیم های فوتبال! و گاهی شماره تلفن خانه هایی که برای فروش گذاشته اند! حتی حالا در سایه بیماری کرونایی که جهان را درگیر کرده به مکانی برای تشکر و ابراز احترام به کادر درمان تبدیل شده است!

 

 چرا روی دیوار؟

کجا بهتر از دیوار؟ برای مردمانی که تنها آشنایشان «کلمه» است ولی دوست دارند با مردم حرف بزنند و مطمئن باشند پیامشان به بیشترین آدم های ممکن می رسد دیوار می تواند محل مناسبی باشد! حتی اگر این تعامل یکطرفه و در حد ایجاد سوال در ذهن مخاطب باشد!جوانان می آیند و بند از پای دختران افکارشان برمی دارند تا روی دیوارهای گنگ برقصند و شعر و احساس زیر قدم هایشان به جا بماند و میل به زندگی یا آزادی یا مرگ در راه وطن را روی دیوار نقش بزنند!

 

در شبکه های اجتماعی چه می کنند؟

«علی الحدیثی» رمان نویس عراقی می گوید: «اگر ما بخواهیم روی هرچه نوشته می شود اسم ادبیات بگذاریم یعنی همه آدم ها ادیب اند! البته مشکل این نیست که همه آدم ها ادیب باشند، بلکه مشکل هرج و مرج ادبی ناشی از این مساله است!» به نظر او نوشتن در خیابان ها حالا که شبکه های اجتماعی در دسترس اند به تاثیری که این کار در روان آدم می گذارد، برمی گردد، چون اگر آدم جمله ای را مثلا در «فیسبوک»ش بنویسد دوستانش آن را می خوانند اما وقتی جمله ای روی دیوار و در خیابان نوشته می شود هرکه رد شود می تواند آن را بخواند.»

به نظر خانم «میس خالد العثمان» نویسنده کویتی هم خیلی از این نوشته ها در حدی نیستند که بتوان روی آنها اسم ادبیات گذاشت و کارکردشان تنها در حد اظهار نیاز به حرف زدن و شنیده شدن است!

در مقابل کسانی مانند ایمن العتوم، شاعر و رمان نویس اردنی معتقدند این نوشته ها «یک حالت ادبیاتند منتها هنوز آن قدر رشد نکرده تا یک مکتب دارای اصول و ویژگی های خاص خودشان باشند!» او می گوید: درست است شبکه های اجتماعی بلندگویی برای هر صاحب نظر یا ایده فراهم کرده ولی ادبیات روی دیوارها تحت قوانین زبانی یا هنری قرار نمی گیرد. ایده نوشتن روی دیوار چون با اقبال فراوان جوانان مواجه است و انقلاب ها گسترده اش کردند، حالا شکل جدیدی به خود گرفته و به آینه ای برای انعکاس انقلاب های عاطفی، احساسات عاشقانه و اعتراض علیه قدرت ها تبدیل شده و انتشارشان به دست کاربران شبکه های اجتماعی به نوعی مد تبدیل شده است؛ مدی که سرنوشت بعضی از «جداریات» را به سرزمین عکس های روی مانیتور می کشاند. انگار مدرنیزه و چنگ زدن به معانی ساده و دور از تکلف دغدغه انسان امروز است!

 

 کجاها دیده می شوند؟

مصر، لیبی، تونس، سودان، سوریه، لبنان، یمن، عراق، فلسطین؛ تمام کشورهایی که جنگ و انقلابی را به خود دیده اند. دکتر غسان ابولبن، استاد هنر دانشگاه اردن می گوید: هنر جداریات در مصر هم روی انقلاب تاثیر گذاشته و هم از آن تاثیر گرفته است و این موضوع آن قدر بعد از انقلاب مصر و تونس به چشم می آمده که به آن «جنگ دیوارها» می گفتند.فلسطینی ها دهه هاست از آن علیه اشغالگران اسرائیل استفاده می کنند و آن را با انتفاضه و شعر شاعران مقاومت گره زده اند. آنها با دموکراسی مطلق از دیوار ابزاری برای ابراز وجود ساخته اند! یمنی ها از آن پل امیدی به سمت دنیای بیرون از خود می کشند تا بگویند یمن از الهه جنگ قوی تر است. در لبنان، سوریه و عراق هم پس از شروع جنگ ها و اعتراض ها و تظاهرات، دیوارها به محلی برای اعلام انتفاضه تبدیل شده است.

دو‌شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰، شماره ۵۹۳۴ جام جم

خاتون | ۰۲ تیر ۰۰ ، ۱۵:۱۸
۱۲ فروردين۱۴:۲۹

به گزارش کتاب نیوز این کتاب که در سال 2015 نامزد جایزه ادبی بوکر عربی شده است، توسط اسماء خواجه زاده و توسط نشر ستاک ترجمه شده است.

جنی فواز الحسن، به سال 1985 در لبنان متولد شد. از آثار موفقش او می توان به «أنا، هی والأخریات» و «طابق 99» اشاره کرد که به ترتیب در سال‌های 2013 و 2015 در لیست آثار برگزیده‌ی بوکر عربی قرار گرفتند. البته هیچ کدام برنده‌ی بوکر نشدند، اما در سال 2009 رمان «رغبات محرمة» جایزه‌ی سالانه‌ی سیمون الحایک لبنان را از آن خود کرده است.

ترجمه رمان طبقه 99 اسماء خواجه زاده

در بخشی از کتاب طبقه 99 می خوانیم:

هیلدا می گفت: «عشق تمرین مداوم عاشقی است. عشق ما را رها نمی کند. ماییم که عشق را رها می کنیم.» و همیشه از من می پرسید اگر مریض شود با او می مانم؟ اگر بدترین اتفاق ها برایش بیفتد در کنارش هستم یا نه؟ و من حالا که فرصت جواب دادن به او را از دست داده ام، جواب سوال هایش را می دانم. می دانم که باید به او بگویم حتی با وجود بدترین اتفاق ها می خواهمش.
زندگی نمی گذارد ما از ضعیف بودن لذت ببریم یا به خاطر چیزهایی که ویران شده گریه کنیم. حالا دیگر سازگاری با شرایط یک انتخاب نیست، شرط زدگی کردن است. در این دنیای بی رحم عذاب و غصه هم ثروتی است که بازنده ها ندارند. ما باید چیزهایی را که خوشمان نمی آید و نمی خواهیم شان فراموش کرده و مصیبت را به طنز تبدیل کنیم تا بتوانیم هر روز صبح از رختخواب بلند شویم. مگر ما دقیقا همین کار را انجام نمی دهیم؟ مگر سعی نمی کنیم خشممان را نادیده بگیریم و خودمان را نسبت به مسائل فراوان متقاعد کنیم تا بتوانیم ادامه دهیم؟

همچنین اسماء خواجه زاده، مترجم این رمان نیز، تاکنون بیش از 20 عنوان کتاب از زبان عربی به فارسی منتشر کرده است.

طبقه 99 نوشته جنی فواز الحسن در 232 صفحه با قیمت 39 هزار تومان توسط نشر ستاک منتشر و راهی بازار نشر شده است.

خاتون | ۱۲ فروردين ۰۰ ، ۱۴:۲۹
۰۹ آذر۰۹:۲۰

کتاب «اسطوره‌های عشق»؛ نوشته کمال ‌السید نویسنده عراقی با ترجمه اسماء خواجه‌زاده به همت انتشارات «راه یار» چاپ و روانه بازار نشر شد.


کتاب «اسطوره‌های عشق»؛ نوشته کمال‌السید نویسنده عراقی با ترجمه اسماء خواجه‌زاده و به همت انتشارات «راه یار» چاپ و روانه بازار نشر شد. این کتاب، داستانی براساس زندگی خانم میسون غازی، از بانوان شهید جریان اسلامی مبارزه در سال‌های حکومت صدام حسین و حزب بعث در عراق است.

در مقدمه «اسطوره‌های عشق»، در معرفی کتاب چنین آمده است: «کشور عراق، قرن بیستم را با جنگ جهانی اول، اشغال انگلیسی‌ها و قیام 1920 میلادی معروف به «ثورة العشرین» آغاز کرد؛ انقلابی که گرچه ظاهراً به شکست انجامید، ولی پر از حماسه مردم عراق در برابر استعمارگران انگلیسی بود...

در سال 2003 میلادی با سقوط صدام حسین، راه برای معرفی شهدای عراقی - که در طول سال‌های حکومت بعثی در برابر آن رژیم ایستادگی می‌کردند - باز شد و با خروج اسناد از دستگاه‌های اطلاعاتی و استخباراتی رژیم بعث و همچنین با بازشدن قفل زبان‌هایی که از ترس رژیم سخن نمی‌گفتند، کتاب‌های متعددی درباره این شهدا نوشته شد؛ کتابی که در دست شماست، رمانی الهام گرفته از همین اسناد و خاطرات جمع‌آوری شده پس از سقوط صدام است.

«على العراقی» و همسرش «فاطمه العراقی» که سال‌ها در زندان‌های رژیم بعث بوده‌اند، پس از سقوط صدام، کتابی با عنوان مذکرات سجینه (خاطران زنان زندانی منتشر می‌کنند که در آن، سرنوشت ده‌ها زندانی زن عراقی - که در زندان‌های مخوف صدام محبوس بودند و بعدها اعدام شدند - معرفی و داستان آنها را با استفاده از اسناد و روایت شهود بیان می‌کنند.

شهیده «میسون غازی»، یکی از این زنان زندانی دوران حکومت صدام است که مدتی پس از حبس، اعدام می‌شود، «کمال السید» نویسنده عراقی، «اسطوره‌های عشق» را با الهام از خاطرات و اسناد منتشر شده درباره این بانوی شهید نگاشته است.»

نکته مهم‌تر در این کتاب آن است که بسیاری از حوادث اجتماعی را که جامعه عراق و به ویژه جامعه شیعی عراق را شکل داده، به خواننده معرفی می‌کند. چگونگی برخورد با نحله‌ها، اثرات مدرنیته و نوگرایی در کنار بعثی‌گرایی و اعتماد و اعتقاد به اصول مذهبی و دینی و قیام علیه ظلم و ستم حزب بعث، با وجود خفقان آن دوران جامعه شیعی عراقی کم‌و‌بیش در این کتاب، در قالب داستانی مؤثر معرفی شده است.

در پشت جلد این کتاب نیز این‌طور می‌خوانیم: «بدنش دوباره به شدت تکان خورد، از شدت درد وحشتناک، فریاد می‌کشید و فریادهایش به دیوارهای بی‌رحم می‌خورد، مثل کبوتری بی‌گناه میان دندان‌های گرگ اسیر بود. چشم‌های نگهبان اشک‌آلود شد. شاید برای اولین بار، سنگ از قطرهای آب می‌شکافت، افسر اعدام هم تحت‌تأثیر قرار گرفته بود، اما نماینده قصر با عصبانیت زوزه می‌کشید و به لیوان اشاره می‌کرد: زنده‌باد صدام... میسون تمام توانش را جمع کرد تا شکست سختی به درندگان بعث بدهد. او می‌دانست آنها تا چه حد از رهبر فاتحی که طاغوت سرزمینش را سرنگون کرده، کینه دارند. تمام رمق زندگی‌اش را جمع کرد و فریاد زد: زنده باد خمینی.»

کتاب «اسطوره‌های عشق» که به همت واحد بین‌الملل دفتر مطالعات جبهه فرهنگی و توسط انتشارات «راه یار» منتشر شده؛ در 384صفحه، شمارگان 1000نسخه و قیمت 45هزار تومان روانه بازار نشر شده است و علاقه‌مندان برای تهیه آن، علاوه بر کتاب‌فروشی‌ها می‌توانند به صفحات مجازی ناشر به نشانی raheyarpub و یا سایت vaketab.ir مراجعه کنند.

 

منبع: + و + و +

خاتون | ۰۹ آذر ۹۹ ، ۰۹:۲۰
۲۷ آبان۲۱:۰۵

ـــ

ابن معصوم مدنی

برگردان: اسماء خواجه زاده

إن الغریب حزینٌ حیثما کانا...

::

غریب، غمگین است

هر جا که باشد...

خاتون | ۲۷ آبان ۹۹ ، ۲۱:۰۵
۲۷ آبان۲۰:۵۸

ـــ

غادة السمان

برگردان: اسماء خواجه‌زاده

لأنی أحبک

عادت الألوان إلى الدنیا

 

لأجلک

ینمو العشب فی الجبال

لأجلک

تولد الأمواج

ویرتسم البحر على الأفق

لأجلک

یضحک الأطفال فی کل القرى النائیة

لأجلک

تتزین النساء

لأجلک

اخترعت القبلة...

وأنهض من رمادی لأحبک

کل صباح

أنهض من رمادی

لأحبک أحبک أحبک...

::

چون تو را دوست دارم

رنگ ها به دنیا بازگشته­ اند...

 

به خاطر تو

گیاهان در کوه­ها می­رویند

به خاطر تو

موج­ها متولد می­شوند

به خاطر تو

کودکان در روستاهای دورافتاده می­خندند

به خاطر تو

زنان خود را می ­آرایند

به خاطر تو

بوسه اختراع شد!...

و هر روز از خاکستر خود برمی­خیزم تا دوستت داشته باشم

هر روز صبح از خاکسترم برمی­خیزم

تا دوستت داشته باشم، دوستت داشته باشم، دوستت داشته باشم...

خاتون | ۲۷ آبان ۹۹ ، ۲۰:۵۸
۲۷ خرداد۲۱:۴۸

ـ

کتاب شرح صدر ترجمه اسماء خواجه زاده

به گزارش خبرگزاری مهر، کتاب «شرح‌صدر؛ سیری در زندگی، زمانه و اندیشۀ استاد شهید آیت‌الله سید محمد باقر صدر» با ترجمۀ اسماء خواجه‌زاده منتشر شد. این کتاب، ترجمه کتاب «شهید الاُمة و شاهدُها» اثر شیخ محمدرضا نعمانی از شاگردان و همراهان شهید سید محمدباقر صدر است. او تنها کسی بود که توانست به‌دور از چشم مزدوران بعثی در دوران حصر، همراه شهید صدر و خانواده‌اش باشد و این فرصت استثنایی سبب شد او تنها کسی باشد که روایت‌هایی دست اول را از یکی از مهم‌ترین دوره‌های زندگانی آن شهید والامقام ثبت و ضبط کند.

شیخ محمدرضا نعمانی در مقدمه کتاب می‌نویسد:

هنوز آن عصری را که با استاد بالای پشت‌بام منزلشان رو به گنبد منور حرم امیرالمؤمنین علیه‌السلام نشسته بودیم به یاد دارم. به خودم جرئت دادم و از این آرزو با او صحبت کردم و گفتم: «من احساس می‌کنم باید خودتان زندگینامه‌تان را بنویسید. شما بهتر از هر کس دیگری می‌توانید این کار را بکنید، چون سیرۀ علمی و سرگذشت جهادی و سختی‌های زندگی شما به‌گونه‌ای است که اگر کسی غیر از خودتان آنها را بنویسد، باورش برای دیگران سخت است». نمونه‌هایی از این اتفاقات را هم برشمردم و گفتم: «اهل‌بیت علیهم‌السلام هم بارها به‌دلیل ضرورت‌هایی از خودشان سخن گفته‌اند و مثلاً امیرالمؤمنین علیه‌السلام بر فراز منبر از خودش و پیشینۀ جهادش در راه اسلام سخن گفت. امام حسین و امام سجاد علیهماالسلام هم همین کار را کردند و این کارها هرگز به خودخواهی و شهرت‌طلبی تفسیر نشد. درباره شما هم چنین نخواهد شد؛ به‌ویژه اینکه شما معتقدید پایان کارتان شهادت خواهد بود».

شهید صدر با اندکی درنگ، پاسخ داد: «خون من سرگذشت مرا شرح خواهد کرد. من جز خدمت به اسلام چیز دیگری نمی‌خواهم و امروز اسلام به خون من بیشتر از شرح‌حالم نیاز دارد؛ اما تو که سال‌ها با من زندگی کردی و در این ابتلائات حضور داشتی و در مراحل مختلف مبارزه بودی، اگر خدا خواست و زنده ماندی چیزهایی که دیدی و شنیدی را بنویس».

شیخ محمدرضا نعمانی پیش از این، خاطرات خود را در کتابی با نام «سنوات المحنة و ایام الحصار» گرد آورده بود، اما دسترسی به اسناد گردآوری‌شده در پژوهشگاه شهید صدر، فرصتی را فراهم آورد که در اثر جدید با تکیه بر این اسناد کتابی گسترده‌تر، دقیق‌تر و موثق‌تر درباره زندگانی شهید صدر به رشتۀ تحریر درآورد.

در این کتاب تلاش شده است با ترجمه‌ای روان و تنظیم دوباره عناوین و چینش کتاب، اثری مناسب خوانندگان فارسی‌زبان فراهم شود و به همین منظور در مواردی توضیحاتی از سوی مترجم نیز درباره برخی از نکات مبهم برای خوانندگان ناآشنا به فضای عراق در دوران حیات شهید صدر و اوضاع رژیم بعث به کتاب افزوده شده است.

این کتاب در هشت فصل و با استفاده از متن ده‌ها نامه و پیام از شهید صدر به شرح زندگی پرفرازونشیب و سراسر شگفتی و شکوه استاد شهید آیت‌الله سید محمدباقر صدر پرداخته است. فصل‌های این کتاب عبارت‌اند از:

خاندان صدر؛

شخصیت علمی شهید صدر؛

شخصیت اخلاقی شهید صدر؛

حوزه و مرجعیت در زندگی شهید صدر؛

اندیشۀ سیاسی و جهادی شهید صدر؛

مبارزه با حکومت بعث؛

شهید صدر و انقلاب اسلامی ایران؛

از حصر تا شهادت.

چاپ نخست این کتاب در ۴٣٢ صفحه و در قطع وزیری توسط پژوهشگاه تخصصی آیت‌الله شهید صدر منتشر و روانه بازار کتاب شده است.

 

( + و + و + )

خاتون | ۲۷ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۴۸
۰۷ خرداد۱۸:۴۷

شهرستان ادب: وقتی «رضوی عاشور» در سال ۲۰۱۰ رمان "طنطوریه" را به انتشارات "دارالشروق" در مصر می‌سپرد، گمان نمی‌کرد با این استقبال گسترده مواجه شود. اما وقتی کارش در ایران با عنوان «من پناهنده نیستم» ترجمه شد، دست به دست چرخید. عاشور، در مصاحبه پیشرو از انگیزه‌هایش، مسئله اشغال و اساسا نوشتن، بحث می‌کند. در اینجا از مترجم اثر، خانم «اسماء خواجه‌زاده»، که این مصاحبه را در اختیار موسسه قرار دادند، سپاسگذاریم و شما را به خواندن این گفت‌و‌گو دعوت می‌کنیم:

 اجازه بدهید با رمان آخرتان «طنطوریه» شروع کنیم. چرا الان طنطوریه؟

- طنطوریه به روستای طنطوره منسوب است که در ساحل فلسطین واقع شده و بیست کیلومتر از شهر حیفا فاصله دارد و اهالی آن در می 1948 مورد هجوم شدید گروه‌های صهیونیستی قرار گرفتند و از روستایشان دفاع کردند و شجاعانه در مقابل آن حمله‌ی بیرحمانه ایستادند. اما از آنجا که نیروهای صهیونیستی به انواع سلاح‌ها مجهز بودند معرکه با شکست مقاومان پایان یافت و قتل عام بزرگی در این روستا رخ داد و مردمش را کوچ دادند. حجم و بیرحمی و تراژدی این قتل عام در حد کشتار دیر یاسین است.

رمان درباره‌ی زنی از روستای طنطوره است و زندگی او را از کودکی دنبال می‌نماید. او بعد از مشاهده‌ی آن کشتار از روستا خارج شده و من او را در سفرش به سرزمین‌های مختلف، به جنوب لبنان و اقامت در صیدا و بعد بیروت و بعدش خلیج و سپس اسکندریه و بازگشت به صیدا دنبال می‌کنم. این رمان روایت چند نسل بوده و آمیزه‌ی تخیل و مستندات و حوادثی کاملا واقعی است. مثلا وقتی درباره‌ی گذشته‌ی این زن حرف می‌زنم درباره‌ی طنطوره سخن می‌گویم؛ درباره‌ی روستای معین و شناخته‌شده‌ای در تاریخ و جغرافیای فلسطین. یا وقتی درباره‌ی زن شتیلا حرف می‌زنم چند شخصیت حقیقی را وارد داستان می‌کنم، مثلا جاهایی که انیس صایغ و خانم دکتر بیان نویهض حوت مولف کتاب «صبرا و شتیلا وارد متن می‌شوند.

 

چرا حالا به موضوع فلسطین پرداخته‌اید؟ بعد از گذشت سال‌های طولانی از رابطه‌تان با فلسطینی‌ها؟

- من به اشکال مختلف به قضیه‌ی فلسطین پرداخته‌ام. اما این متن قانونی دارد! چون تو تصمیم می‌گیری تحقیق یا کتابی درباره‌ی موضوعی بنویسی اما نمی‌توانی تصمیم بگیری در یک لحظه‌ی تعیین‌شده رمانی درباره‌ی موضوعی بنویسی، چون رمان‌ها مثل جنیان، انتظارشان را داشته باشی یا نداشته باشی، ظاهر می‌شوند. من انتظار داشتم یک روز چیزی بنویسم که آن را رمانم درباره‌ی فلسطین بدانم و این کار را دوست داشتم و منتظرش بودم. وقتی اولین جمله‌های رمان به ذهنم رسید فهمیدم این رمان را شروع خواهم کرد و عموما وقتی اولین جمله با ریتم معینی پیدایش می‌شود، تمام رمان پشت سرش می‌آید. وقتی دست به نوشتن بردم خیال می‌کردم کار چهار یا پنج سال از من زمان خواهد گرفت، اما بعد غافلگیری اتفاق افتاد! گویی این تأخیر رخ داده بود چون رمان در طول عمرم درون من نوشته می‌شد. یعنی داشته‌های شناختی و احساسات من در قبال موضوع درون من اماده بودند. در نتیجه وقتی نوشتم، به نرمی غیرمعمولی قلم زدم، و به‌رغم اینکه فعالیت در دانشگاه را ادامه می‌دادم، رمان را در عرض ده ماه نوشتم. و این عجیب بود چون در زمانی دور از انتظار رمان را تمام کردم.

 

فلسطین همیشه در رمان‌های شما وجود داشته؛ گاه به شکل نمادین و گاه گذرا... چرا این بار این موضوع را مستقیما برای نوشتن رمان «طنطوریه»ی خود انتخاب کردید؟

ـ فلسطین و نزاع عربی اسراییلی با قدرت در تاریخ معاصر ما، تجربه‌ی نسل من و نیز تجربه‌ی شخصی‌ام حضور دارد و این مسأله توضیح می‌دهد چرا در رمان‌هایم به آنها می‌پردازم. من چند سال قبل از «طنطوریه»، کتاب «اطیاف» (1999) و «قطعة من اوروبا» (2003) را نوشتم و مختصرا به موضوع پرداخته‌ام اما فکر می‌کنم این حضور به متون دیگری که به این موضوع نمی‌پردازند هم کشیده می‌شود؛ هرچند در این حالت همچون خیال بیرون از نص باقی مانده و تنها اندکی از معنای خود را به متن بخشیده و شاید شکل و مسیر متن را تفسیر نماید.

در طنطوریه تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود.

 

چرا «طنطوریه»؟

- شاید چون سال‌ها بود می‌خواستم درباره‌ی «نکبت» بنویسم و حالا که دیگر شصت سالگی را رد کرده‌ام می‌خواستم قبل از مرگ خواسته‌ام را برآورده کنم. انگیزه‌ی اصلی، پیچیده است. شاید این رمان جوابیه‌ای به شیوه‌ی رمان‌نویسان به گفتمان رسمی‌ای باشد که می‌گوید ساحل فلسطین (منظورم عکا و حیفا و یافا و لد و.. است) به «اسراییل» تبدیل شده و ما می‌بایست این مسأله را بپذیریم.

 

آیا می‌توان گفت رمان شما، تاریخی موازی با تاریخ رسمی نگاشته و حوادث و وقایع فلسطین به دور از تحریف در آن ارائه می‌شود؟

ـ این کتاب رمان است. یعنی یک اثر هنریِ مبتنی بر روایت که تجربه‌ای را به خواننده منتقل می‌کند که می‌تواند ذهن و وجدان او را غنی سازد. هم‌چنین نوعی حفاری است که مقداری از ذخایر حافظه را استخراج می‌کند تا آنها را بین مردم پخش کند و شیوه‌ی فنی که اندیشه و واقعیت را به تجربه‌ی واقعی بدل می‌کند را یادشان بیاورد یا یادشان بدهد. بنابراین سخن از تاریخ موازی اغراق‌آمیز است. من رشته‌ای از این تاریخ را دنبال کردم و آن رشته نشان‌دهنده‌ی هزار یا صدها هزار رشته در بافت تاریخ است که تلاش کرده‌ام از طریق روایت، شخصیت‌ها، زبان و ریتم‌ها به‌گونه‌ای آن را منتقل کنم که این بافت، تجربه‌ای دیدنی و قابل لمس بوده و خوانندگان آن را بفهمند و تحت تاثیرش قرار بگیرند.

 

«رقیه» راوی اصلی متن است اما گاهی راوی دیگری پیدایش می‌شود، مشخصا وقتی درباره‌ی خودش با ضمیر غایب حرف می‌زند. آیا این یعنی نسبت به خودش احساس غربت دارد؟ یا بین او و شما به عنوان راوی تداخلی وجود دارد؟

- رقیه صیغه‌ی متکلم به کار می‌برد اما هرازگاهی با صیغه‌ی مفرد غایب به خودش اشاره می‌کند طوری که انگار درباره‌ی شخص دیگری حرف می‌زند. اما معنایش این نیست که سخن به راوی دیگری منتقل می‌شود بلکه یعنی او وقتی درباره‌ی خودش حرف می‌زند، به دختری که بوده نگاه می‌کند و مراحل گذشته‌ی زندگی‌اش را بازیابی می‌کند، یا به درون خودش. رقیه است که از اول تا اخر رمان را روایت می‌کند اگرچه بعضی جاها شنیده‌هایش از روایات دیگران را هم واردش می‌نماید. منِ نویسنده به دیدگاه رقیه که با زبان خود روایتش را نقل می‌کند پایبندم اما طبیعتا کلیت رمان آفرینشِ من است، و به همین دلیل من را بیان می‌کند، نه به این معنا که من به شخصیت دیکته می‌کنم چه بگوید؛ این مسأله خودش از طریق ساختار رمان و زبان و نقطه‌ی آغاز و نقطه‌ی پایان تا آخر عناصر هنری زیربنایی کلیت اثر انجام می‌شود و مثل هر رمان دیگری برای آفریننده‌اش حرفی می‌سازد که از طریق آن در فرهنگ و تاریخ شریک می‌شود.

 

شما تا کجا با او همذات‌پنداری می‌کنید مخصوصا که او درون حوادث «طنطوریه» را نوشته است؟

ـ رقیه رمان «طنطوریه» را ننوشته است، بلکه من رمانی نوشته‌ام که شخصیت اصلی‌اش زنی است که سعی دارد روایتش را گاهی با گردآوری و گاهی با داستان و یادآوری و گاهی تأمل و بعضی اوقات تداعی حکایت کند، و حکایت او آمیزه‌ای از تخیل و وقایع تاریخی آشکار است: رقیه و مادر و پدر و برادر و شوهر و فرزندان شخصیت‌های خیالی، اما کشتار و اخراج اجباری و پناه به لبنان و اردوگاه و جنگ لبنان وقایعی مستندند. اینجا تاریخ شخصی با شخصیت‌هایی که ذهن من به‌واسطه‌ی تاریخ مشترک با فلسطینی‌ها آن را ساخته تداخل پیدا می‌کند.

در این چارچوب، من گاهی کاری می‌کردم یک شخصیت خیالی مثل رقیه یا یکی از افراد خانواده در صحنه با شخصیتی واقعی مشارکت داشته باشند؛ مثل معروف سعد (فرمانده‌ی لبنانی که سال 1958 شهید شد) یا خانم دکتر بیان نویهض (تاریخ‌نگار لبنانی) یا دکتر انیس صایغ مؤسس مرکز بررسی‌های فلسطین، الخ. و این بازی هنری‌ای است که شاید خواننده متوجه آن نشود یا متوجه شود و معانی اضافه‌شده را به دست بیاورد. بنابراین من تخیل را با وقایع مبتنی بر واقعیت‌های خودم درهم می‌تابم اما تخیل در این رمان مثل بقیه‌ی رمان‌های من و سایر نویسندگان برای دستیابی به معادله‌ای که خالی از پارادوکس نیست تلاش می‌کند.

 

هنگام نوشتن کدام یک از شما دیگری را راه برده؟

ـ سوال به‌جا و در عین حال سختی است. به نظر می‌رسد او دست مرا گرفته و می‌برد در حالی‌که من تصور می‌کنم خودم او را هدایت می‌کنم. شاید هم مساله برعکس باشد. خیال می‌کنم بخش قابل توجهی از نوشتن در جای ناخودآگاه و پیچیده و مبهمی شکل می‌گیرد و تنها کار نویسنده این است که راه را باز بگذارد تا او خارج شود، در غیر این‌صورت چه توضیحی برای این داریم که؛ من وقتی نوشتن یک فصل را تمام کردم و از پای کامپیوتر بلند شدم نمی‌دانم قضایا مرا به کجا خواهد برد و بعدش چه اتفاقی خواهد افتاد، و روز بعد وقتی می‌نشینم تا بنویسم رقیه با اخباری که پنهان کرده و با شخصیت‌های آشنایانش که منتظرند تا به شکل حروف و کلمات خارج شوند، پیدایش می‌شود! به نظرم نوشتنِ هنری یک روند بسیار پیچیده است که خودآگاه و ناخودآگاهِ فرهنگِ نویسنده و آشنایان و تجارب و زبانش و مولفه‌های بی‌شماری که عقل و وجدانش را ساخته در آن موثرند.

 

در رمان‌های شما نمونه‌ی زن کوچ‌داده‌شده تکرار می‌شود. چرا شما این دغدغه را دارید؟ و این مسأله در «طنطوریه» تا کجا رشد کرده؟

ـ نمونه‌هایی از این قبیل و نمونه‌های دیگر زنان یا مردانی که در مکان خود ریشه دارند وجود دارد. شاید نمونه‌ی شخصیت کوچ‌داده‌شده به این دلیل توجهت را جلب کرده که یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید. حتی «ادوارد سعید» بخشی از نوشته‌هایش (مشخصا در کتاب «صور المثقف») را به روشنفکر کوچ‌داده‌شده اختصاص داده است. در هر حال من فکر می‌کنم بیشتر شخصیت‌های من گرفتار غربت‌اند. اما اینکه در این رمان تا چه حد رشد کرده؟ ارزیابی‌اش با خوانندگان است.

 

قبلا گفته‌اید با «نوشتن از بیرون» مخالفید. شما تا چه اندازه درگیر حوادث آن رمان و تجربه‌ی شخصی‌تان شده‌اید؟

ـ نوشتن، دانش است. منظورم از دانش، اطلاعات نیست بلکه مهارت‌های انسانی و تجارب و احاطه به موضوع و عمق دانش به طور کلی است، و این مساله با اینکه گاهی وقایع مبتنی بر اطلاعات را تقویت کنی منافاتی ندارد، چون من یا مستقیما با همزیستی آشنا می‌شوم (که اسمش را می‌گذارم تجربه) یا با مطالعه‌ی گسترده.

درباره‌ی موضوع فلسطین، من با تعدادی از فلسطینی‌ها زندگی کرده‌ام و بعضی از آنها اعضای خانواده‌ی من هستند از جمله همسرم که فلسطینی است. در نتیجه امکان این را داشتم که مساحت تجربه‌ی مألوفم را منتقل کنم. البته طنطوره یکی از روستاهایی است که در سال 1948 اشغال شد و به همین دلیل از تجربه‌ی همسرم مرید برغوثی، که یکی از اهالی کرانه‌ی غربی است و سال 1967 اشغال شده، فاصله دارد. و من باید با این منطقه، جغرافی و اهالی‌اش و اتفاقی که هنگام حمله به روستا برای مردم آنجا افتاد و همین‌طور سرنوشت‌هایشان بعد از اخراج آشنا می‌شدم. گاهی یک اثر اقتضا می‌کند نویسنده بخواند و جستجو کرده و اطلاعات دانش ناقصش را کامل کند و این کاری بود که من کردم.

 

منبع: شهرستان ادب

خاتون | ۰۷ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۴۷
۰۷ خرداد۱۸:۴۳

خانم اسما خواجه زاده در مصاحبه اختصاصی با خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما افزود: داستان این کتاب، درباره یک دختر فلسطینی است که از سال 1948 که اسراییل به فلسطین حمله می کند، آواره می شود و مجبور به مهاجرت از روستایشان می شود. زندگی این دختر تا سال 2000 روایت می شود.
وی گفت: داستان کتاب، درباره زندگی سه نسل از یک خانواده فلسطینی است که حوادث و ماجراهای زندگی آن ها تا پیروزی مقاومت حزب الله لبنان ادامه پیدا می کند.
خانم خواجه زاده افزود: داستان این کتاب، واقعی نیست و تمام شخصیت ها، زاییده خیال نویسنده هستند، ولی حوادث به نوعی طراحی شده است که منطبق بر واقعیت هستند و ما می توانیم برای آن ها ما به ازای خارجی پیدا کنیم.
وی گفت: یکی از حوادثی که محور اصلی قصه است، کشتار روستای طنطوره در جنوب حیفاست که از نظر تاریخی فصلی مهم در رویدادهای فلسطین اشغالی است.
مترجم کتاب «من پناهنده نیستم» در پاسخ به این سؤال که چگونه این کتاب را کشف و برای ترجمه انتخاب کرده است گفت: من از طریق نویسنده کتاب، به این اثر رسیدم. چون قبل از این با آثار «رضوی عاشور» آشنایی داشتم. در نهایت دیدم هم موضوع، هم قلم بسیار جالب است و جای کار دارد برای همین، این کتاب را انتخاب کردم.
وی افزود: این کتاب، جزو ده کتاب اول درباره فلسطین و در ادبیات عرب است. شاعرانگی اش در نثر اثر گذاشته و احساساتی که در کتاب به آن پرداخته شده است، شما را درگیر می کند.
خانم خواجه زاده گفت: صحنه برجسته کتاب جایی است که قهرمان داستان به اردوگاه می رود و با زنان فلسطینی صحبت می کند. همان جا می بیند که زنان اردوگاه ، کلید هایی را به گردن آویخته اند که نشانه امید و بازگشت به خانه هایشان است. او هم کلیدش را به دخترش می دهد تا روزی به کاشانه شان برگردند.
وی در خصوص فصل های دیگر کتاب گفت: اتفاق هایی که از زمان حمله صهیونیست ها به فلسطین افتاده است در این کتاب تعریف می شود. کتاب در عین حال، نحوه مواجهه فلسطینی ها را با این رویدادها نشان می دهد. این که چگونه مبارزه کرده اند. چگونه زنده مانده و چه طور زندگی کرده اند.
«رمان من پناهنده نیستم» کتابی نوشته «رضوی عاشور» نویسنده مصری است.
او به دلیل نوشتن این کتاب از مصر اخراج شده است اما کتابش تا دور دست ها رفته و جزو آثار برتر ادبیات عرب است.
کتاب در سال 2000 منتشر شده و انتشارات شهرستان ادب این کتاب را در سال 1397 ترجمه و به چاپ رسانده است.

 

 

نبض زندگی در «کتاب من پناهنده نیستم» می زند

مسؤول دفتر داستان انتشارات شهرستان ادب در مصاحبه با خبرنگار ما گفت: نبض زندگی در کتاب من پناهنده نیستم موج می زند به صورتی که این کتاب می تواند حس امید را در تمام خوانندگانش بیدار کند.
آقای علی اصغر عزتی پاک افزود: این کتاب، در کنار نشان دادن تمام مشکلاتی که فلسطینی ها متحمل می شوند نشان می دهد که آن ها هنوز امیدوارند و ادامه حیات در میان شان جاری است.
مسؤول دفتر داستان انتشارات شهرستان ادب افزود: این کتاب، قتل عام های وحشتناکی را نشان می دهد از جمله کشتن کودکان با تبر، اما صبر فلسطینی ها و مبارزه های آن ها را ترسیم می کند.
وی گفت: نویسنده این کتاب «رضوی عاشور» نویسنده خانم و اهل کشور مصر است که به دلیل نوشتن این اثر از مصر اخراج شد. او به نوعی نماد زندگی و حیات است و سعی کرده است که رگه های امید در کتابش قدرتمند باشد.
کتاب «من پناهنده نیستم» در سال 2000 منتشر شده و انتشارات شهرستان ادب این کتاب را در سال 97 ترجمه و به چاپ رسانده است.

 

برای دیدن منبع خبر اینجا کلیک کنید.

 

 

خاتون | ۰۷ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۴۳
۱۰ مهر۱۶:۱۹

یادداشتی از مریم رحیمی‌پور

 

من پناهنده نیستم رضوی عاشور ترجمه اسماء خواجه زاده

به گزارش مشرق: «من پناهنده نیستم» داستانِ زندگی رقیه از اهالی طنطوره، روستایی در نزدیکی شهر حیفاِ فلسطین، است. درست مثل رمان‌های زنانه دفاع مقدس. دختری شاد و بی‌خبر از اطراف که در دنیای خودش سیر می‌کند و حوادثی که برای دیگران اهمیت دارد، برای او فقط هاله‌هایی از واقعیت‌اند. تا اینکه عظمت اتفاقات، حبابِ دنیای دخترانه او را می‌شکند. «حیفا» در دو روز سقوط می‌کند و یهودی‌ها روستا به روستا را جلو می‌آیند و عاقبت به طنطوره می‌رسند. رقیه و مادرش ناچار می‌شوند وسایلشان را بردارند و روستا را ترک کنند، اما به در خانه قفلی بزرگ می‌زنند که تا برگشتن آن‌ها کسی واردش نشود.

«رضوی عاشور» _بانوی نویسنده فلسطینی_ داستان را از زبان «رقیه» روایت می‌کند. چون رقیه به اصرار پسرش «حسن» خاطراتش را می‌نویسد، داستان نظمی مشابه نظم خاطره‌نویسی دارد. رقیه گاهی از 1948 و 13 سالگی‌اش در طنطوره به 70 سالگی‌اش در کانادا سرک می‌کشد و همین جلو و عقب شدن ها باعث می‌شود که یک‌نواختی قصه از بین برود. نکته مثبت اینجاست که او فقط از حوادث و درگیری‌ها حرف نمی‌زند. در مورد خوراکی‌های محلی‌شان می‌نویسد، در مورد نویسنده‌ای که دوستش داشته صحبت می‌کند، از کاریکاتوریست معروف «ناجی علی» حرف می‌زند و حتی جزییات گلدوزی لباس‌های زنانِ فلسطینی را می‌گوید و همه‌ی این موارد به طریقی در بطن داستان گنجانده می‌شود که جدای آن تصور نشود. همین ترکیبِ عناصر فرهنگی فلسطین در کنار حوادث سیاسی و نظامی آن باعث می‌شود که خواننده بیشتر با شخصیت‌ها و فلسطین احساس نزدیکی کند. 

«من پناهنده نیستم»، و همه‌ی رمان‌هایی از این دست، حلقه‌ی مفقوده ما با همه‌‌ی مسائل مربوط به فلسطین است. ما تاریخ فلسطین را از اعلامیه بالفور تا جنگ‌های غزه در کتاب‌های تاریخ خوانده و در گزارش‌های خبری دیده‌ایم. بارها و بارها در راهپیمایی روز قدس شرکت کرده‌ایم، کالای اسراییلی نخریده‌ایم و با تمام وجود از اسراییل آدم‌کش متنفر بوده‌ایم. اما هیچ‌وقت و از نزدیک احساس نکرده‌ایم که چرا؟ فلسطین برای ما سرزمینی عزیز بود، اما تصویر واضحی از آن نداشتیم. کتاب‌های تاریخ و حتی تصاویر تلویزیون و اخبار باعث نمی‌شود با این سرزمین احساس نزدیکی کنیم و این اولین و مهم‌ترین دلیلی است که ما را مجاب می‌کند سراغِ رمان‌های مربوط به حوادث فلسطین برویم. 

«من پناهنده نیستم» باعث می‌شود شما در کشتار 1948 در کنار رقیه 13 ساله باشید، با او و بقیه آوارگان سرزمین مادری خود را ترک کنید و به لبنان بروید، به اردوگاه‌های پناهندگی سرک بکشید، کشتار صبرا و شتیلا را از نزدیک ببینید و برخوردهایی که با یک پناهنده فلسطینی می‌شود را از نزدیک احساس کنید و در آخر با تمام وجود درک کنید که مقاومت لبنان چرا برای مسلمانان تا این اندازه عزیز و برای طرفداران اسراییل تا این اندازه منفور است.

اسم‌ها و تاریخ‌هایی که تا پیش از این برایمان معنای دقیق نداشتند با خواندن این کتاب مفهوم پیدا می‌کنند. «صیدا همان شهری‌است که عموی رقیه در آن ساکن شده بود»، «1982 همان سالی‌ست که به جنوب لبنان حمله شد و همسر رقیه، با نوزادی یتیم به خانه آمد.» و همه‌ی آنچه در کتاب‌های تاریخ خوانده‌ایم با داستان نظم پیدا می‌کند و پشت سرهم قرار می‌گیرد. همان طور که تاریخ دفاع مقدس در ذهن ما با رمان‌هایی که خوانده‌ایم نظم پیدا کرده است. متولدین دهه هفتاد و هشتاد و به طور کلی سال‌های پس از جنگ با خواندن رمان‌های دفاع مقدس به فضای جبهه و سال‌های دهه شصت نزدیک شده‌اند. حتی این قدر که انگار در آن سال‌ها زندگی کرده‌اند. ما با رمان‌های دفاع مقدس آبادان و اهواز و خرمشهر و ... قبل از انقلاب را شناخته‌ایم. اولین حمله‌ی دشمن را به خاک کشورمان تجربه کرده‌ایم و در کنار قهرمانان داستان جنگیده‌ایم. داستان و ادبیات باعث شده دفاع مقدس را نه حادثه‌ای در گذشته که خاطره‌ای از زندگی خودمان بدانیم. اما چرا تابحال این اتفاق در مورد اشغال فلسطین نیفتاده است؟ چرا رمان‌ها و خاطراتِ مربوط به فلسطین را برای جوانان و نوجوانان پررنگ نکرده‌ایم تا با «رقیه» و رقیه‌ها همراه شوند از نزدیک احساس کنند که چرا باید از اسراییل متنفر باشند؟ و با رقیه‌ها همراه شوند که بدون هیچ گناهی در کودکی از سرزمین مادری خود جدا شده‌اند و تا همیشه کلیدِ آن را به گردنشان نگه آویخته‌اند.

«بله این جا خانه هفتم و آخر خواهد بود. بین خواب و بیداری از رختخواب بلند می‌شوم و می‌نشینم. با انگشت‌های دست می‌شمارم: خانه‌مان در روستا. خانه عمویم ابوامین در صیدای قدیم. خانه‌ی زندگی مشترک با امین آن هم در صیدا. خانه‌ی بیروت. بعد ابوظبی. بعد اسکندریه. خانه‌ی هفتم آن‌جا در صیدا خواهد بود. کنارِ در. عدد هفت را دوست دارم. باشد که خیر باشد. کلیدهای تو گردنم و هدیه عبِد را حس می‌کنم....»
 
گفتنی‌ست این کتاب سال گذشته با ترجمه اسماء خواجه‌زاده و توسط انتشارات شهرستان ادب راهی بازار کتاب شده است.

 

لینک در مشرق

لینک در شهرستان ادب

خاتون | ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۶:۱۹
۲۷ شهریور۱۱:۳۴

ـ

حمید نورشمسی 

به گزارش خبرنگار مهر، رمان «من پناهنده نیستم» اثری است درباره زندگی یک خانواده فلسطینی اهل طنطوره - روستایی ساحلی است که در ۴۹ کیلومتری حیفا در جنوب فلسطین - را به تصویر که به علت حمله اسرائیلی ها از سرزمین خود کوچ می‌کنند. این اثر را رضوی عاشور داستان نویس و رمان نویس و منتقد ادبی و استاد دانشگاه مصری تالیف کرده و انتشارات موسسه شهرستان ادب آن را با ترجمه اسماء خواجه زاده منتشر کرده است. محمدقائم خانی نویسنده و منتقد ادبی در یادداشتی که در ادامه می‌خوانیم به این اثر نگاهی انداخته است.

 

«من پناهنده نیستم»، رمانی درباره «یک پناهنده آواره» نیست، رمانی است درباره «پناهندگی» و «آوارگی». چطور می شود چنین کاری کرد؟ با حرافی درباره این دو مفهوم؟ نه، با همان راه همیشگی نوشتن رمان. یعنی شخصیت پردازی و فضاسازی و غیره، یعنی با همان مصالحی که یک نویسنده معمولی می تواند درباره «یک پناهنده آواره» بنویسد. دقیقاً همان جاست که عیار کار مشخص می شود. یک نوشته تا سطح رمانی درباره خود «پناهندگی» و «آوراگی» بالا می آید و بسیاری از پرداختن درست به «یک پناهنده آواره» هم در می مانند. اما نشانه های این فراروی چیست؟ رضوی عاشور چطور چنین کاری کرده است؟

قبل از پرداختن به این مسأله، باید جواب این را پیدا کنیم که نویسنده چطور «من پناهنده نیستم» را از سطح کتاب ثبت وقایع خارج کرده و رمانی نوشته که در آن وقایع سال ۱۹۴۸ فلسطین تا آزادسازی جنوب لبنان روایت شده است؟ مگر نه اینکه پشت هم چیدن حوادثی که از اشغال فلسطین شروع شده تا نبردهای اخیر، گزارشی تاریخی است و نه رمان؟ و انتخاب یک زاویه دید یا هر چیز دیگر نمی تواند آن را به رمان تبدیل کند؟ بله، درست است و همین طور است. «من پناهنده نیستم» رمان است نه به خاطر اینکه روایت، از زبان رقیه‌نامی بیان می شود که در کودکی آواره شده و سال ها به عنوان پناهنده در لبنان رشد کرده است. این کتاب رمان است چون رقیه یکتاست و نمونه ای از آوارگان و پناهندگان نیست. این نگاه خاص در همه رمان وجود دارد. به عنوان مثال، به توصیف او از یک زن در برابر حادثه ای سهمگین توجه کنید، که چقدر خاص و یگانه است: «فندک را آوردم و سیگارش را روشن کردم. آرام سیگارش را کشید. با اینکه دفعه اولش بود، نه سرفه کرد و نه عضلات صورتش تغییری کرد. ایستادم و دست خاله را نگاه کردم که سیگار را گوشه لبش می گذاشت، پک می زد، بعد دستش را بر می داشت و طوری دود را از سوراخ های بینی بیرون می داد که انگار سال هاست سیگار می کشد. تهجب کردم و خنده ام گرفت. گفتم: «می‌خواهی برایت یک پاکت سیگار بخرم!؟»

رقیه مسائل خودش را دارد و به صورت ویژه ای به آن مسائل می پردازد. این نگاه و کنش اوست که از بقیه متمایزش می کند و به عنوان یک شخصیت در برابر مخاطب قرار می‌دهد. دقیقاً همین عامل هم هست که باعث شده این رمان از سطح «پناهندگی رقیه» فراتر برود و خود «پناهندگی» را روایت کند. اگر مسأله رقیه از ابتدا تا انتها نالیدن از درد آوارگی و پناهندگی بود، و حتی اگر به آرزوی آزادسازی قدس خشنود بود، «من پناهنده نیستم» رمانی درباره «یک پناهنده آواره» باقی می ماند، اما رقیه در این چهارچوب ها نمی ماند و چون پرسش گری خستگی ناپذیر، تمام اطرافیان را به چالش می کشد. اینجاست که نویسنده می تواند رمان را به چنان سطحی برساند.

با آغاز آوارگی رقیه، سفر درونی او هم شروع می شود. او تنها از خطر کشته شدن در حمله صهیونیست‌ها به زادگاهش فرار نمی کند، بلکه از همه عناصری که هویت او را می ساخته اند هم فرار می کند. رقیه، در همان سن کم، عوامل شکست و پیروزی را پیش روی ما قرار می دهد و اصل نبرد را به چالش می کشد. از هیمن جا باید گفت که رقیه، تنها از نیروی ویرانگری که در زادگاهش به آنها یورش برده فرار نمی کند، بلکه دردرون خویش از اصل ویرانی می گریزد. او نمی خواهد شکست خورده باشد و مقهور نیروی تخریب گر عالم بشود. از همان ابتدا کار سطح بالای خود را نشان می دهد و مسأله، در ابعادی بسیار بزرگ مطرح می شود. به همین دلیل رمان با خروج او از لبنان تمام نمی شود، چون او مسأله را به سطحی رسانده که در دبی و مصر هم قابل پیگیری است. خانواده او، به علت تصحیلات بالا موقعیتی دارند که می توانند از آن جغرافیا بگریزند و زندگی نوینی در نقاط امن جهان عرب برپا کنند. اما رقیه اینجا را اتمام کار، یعنی نقطه پیروزی نمی بیند. از نظر او، مهاجرت خانواده کاملاً در ادامه پناهندگی است و تمام هویت پیشین آنها را به چالش می کشد. آنها پناهنده هایی هستند به دنیای جدید، که از گذشته و بودن پیشین خویش فرار کرده اند. برای همین، مسائل جدیدی برای رقیه به عنوان مادر مطرح می شود که جنگ را به حوزه های جدیدی می برد. در صحنه ای دختر کوچک رقیه، خود او و پسر کوچکش (که از خواهر بسیار بزرگتر است) حضور دارند. دختر خاطره ای را نقل می کند و مادر از دغدغه های آن روزش صحبت می کند:

«در اتاق گلویم را گرفت و کتکم زد… درس اخلاق و تاریخ و جغرافیا و شجره خانوادگی؛ که پدرت این طور بود… پدربزرگت ابوصادق این طور بود… برادرهایت فلان طور و جدت ابوامین آن طور بود… باید بدانی ما فلسطینی هستیم. پناهنده ایم. اهل اردوگاهیم. و… و… مامان چکار کرده ام؟ گفت دیده من با آن زن سریلانکاییِ زحمت‌کش از بالا حرف می زنم و دارم مثل دختران خلیجی رفتار می کنم. و اگر قرار است زندگی در اینجا از من چیزی شبیه این دخترها بسازد، به لبنان بر می‌گردیم. به صیدا، و در عین الحلوه زندگی می کنیم و اردوگاه یادم می دهد چه کسی هستم. این حرف بزرگی بود عبِد. خواهرت همین جور زل زده بود و نمی فهمید چرا مادرش تا این حد از دستش عصبانی است. من دوازده سالم بود. اصل جرم را نمی‌دانستم و او دادگاه تشکیل داده بود و در جایگاه مدعی و قاضی به آن رسیدگی می کرد.»

حرفش را قطع کردم.

«این قدر اغراق نکن. من فقط حواست را جمع کردم که داری به مدل زندگی ای سر می خوری که متعلق به آن نیستیم و نباید به آن وابسته باشیم. جزئیات را یادم نیست اما یادم هست شنیدم تو با لحن دستوری با سومانا حرف زدی. ترسیدم و تمام آن شب را بیدار بودم.»

آن سفر درونی از ویرانی به آبادانی که فراری از سر اضطرار است، به سفری درونی برای کل خانواده تبدیل می شود که در دنیای بیرونی به ظاهر امن نیز همچنان ادامه دارد. فرار خانواده از فروپاشی که ویرانی بزرگتر آنهاست، در بزنگاه های تصمیم گیری در دنیای جدید خود را نشان می دهد. اگر یک روز هدف حفظ جان بود در هجمه بمب ها، روز دیگر هدف حفظ هویت است در هجوم ساختارها و هنجارهای دنیای جدید. رقیه به عنوان مادری که پناه خانواده است، ویرانی بزرگتری را می بیند که بسیار مهیب تر از ویرانی اول، و به نوعی اصل و اساس آن است. این جاست که به عنوان هشداردهنده، سعی میک ند نگاه ها را متوجه چیزی بکند که در صورتی جذاب پنهان شده و هیچ چیزی از فلسطین نیمه اول قرن بیستم نگذاشته است. در فصلی که به شرح خلاصه رمانی درباره یک ناو آمریکایی می پردازد، همه پرده ها را کنار می زند و بنیاد خونین زندگی جدید را نشان می دهد. اما با همه این، او ناامید نیست و مسأله را اینجا رها نمی کند. دنیا برای او سیاه سیاه نیست، او نوری می بیند که در سال ۲۰۰۰ به پیروزی جبهه مقاومت بر اسرائیل منجر شده. نوری که توان بیرون راندن صهیونیست ها از جنوب لبنان را دارد. او در سن هفتا دسالگی، به آبادی بعد از ویرانی می اندیشد و امیدوار است. توصیف نویسنده از مواجهه رقیه با خبر پیروزی حزب الله بر اسرائیل، نشان از عمق مواجهه او با مسأله خاورمیانه است:

عجیب است. این همه اشک از کجا آمده؟ چرا اشک ها به غم و غصه وابسته اند؟ پس اشک های شادی چه؟ نه، نه غم و نه شادی. چیزی بزرگتر است. عمیق تر. پیچیده تر. مثل نگاهت وقتی نوزادی را که همین الآن از تو خارج شده به دست می گیرند. تو خسته و شاید معلق میان مرگ و زندگی با ضعف نگاه می کنی و اشک از چشمهایت جاری می شود. اشکی که نه اشک غم است، نه شادی، بلکه… بلکه چه؟ بالاتر از آن است که با کلمه توصیفش کنم. شاید سرچشمه ای است از یک جای پیچیده درون جسم یا روح یا زمین، مثل سرچشمه غار شرق روستایمان. مادرم می گوید، آب آن مثل آب کوثر گواراست. آب کوثر چیست مادر؟ می گوید، رودخانه ای در بهشت است. عجیب است. چطور طعم رودخانه بهشت را می داند؟ یعنی قبلاً آن را دیده؟

مخاطب در نقطه ای رها می شود که باید برگردد به اصل مسأله فلسطین و اسرائیل، و به ابعاد پیچیده و پنهان آن فکر کند. اینها نشانه پیروزی یک نویسنده در اثر خویش است.

 

لینک خبر: اینجا کلیک کنید.

 

خاتون | ۲۷ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۳۴
۲۶ شهریور۲۲:۵۴

ـ 

برگردان: اسماء خواجه زاده

یک سال و نیم پیش «میلانه بطرس» را در اردوگاه شتیلا در جنوب بیروت دیدم. من آن موقع جزء گروه خبرنگارانی بودم که برای بازدید از اردوگاه‌های فلسطینی در لبنان رفته بودند.

کشتار صبرا و شتیلا


آن موقع میلانه به ورودی اردوگاه آمده بود و در محلی که یادبودی برای شهدای کشتار صبرا و شتیلا نصب کرده بودند ایستاد و تنها عکس یادگاری شوهر و سه پسرش (خضر و قاسم و محمد) را جلوی دوربین عکاس‌ها گرفت. عکسی که عکاس در سال 1982 از او گرفته بود. در این عکس، میلانه بطرس لباسی سیاه با راه‌راه‌های سفید به تن داشت و قسمتی از پاهایش غرق خون و خاک دیده می‌شد، و اجساد بی‌جان پسرها و همسرش روی هم افتاده بودند. او موقع عبور خبرنگار، شالش را از سر برداشته و بدون توجه برایش دست تکان داده و داد می‌زند: «عکس بگیر! از من و بچه‌ها و شوهرم عکس بگیر... آنها پسرهای من‌اند... عکس بگیر. عکس بگیر» بعد شروع می‌کند و پشت سر هم دست بر سر می‌کوبد.
بعد برای ما تعریف کرد که در چه وضعیتی بچهها و شوهرش را پیدا کرده. انگشتش را روی عکس میگذاشت و توضیح میداد: «این قاسم است، نوزده سالش بود، به سرش شلیک کردند. این محمد است، هفده سالش بود و به سینهاش شلیک کردند»، بعد عکس را نزدیک میآورد تا واضحتر ببیند و ادامه میدهد: «این خضر است، شانزده سالش بود و این هم علی شوهرم است».

خاتون | ۲۶ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۵۴