اسماء خواجه‌زاده

نوشته‌ها و ترجمه‌ها

اسماء خواجه‌زاده

نوشته‌ها و ترجمه‌ها

روزگـاری، کلمات، زبان بودند؛
اکنون سکــوت... .

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
پیوندهای روزانه
۲۶ شهریور۲۲:۵۴

ـ 

برگردان: اسماء خواجه زاده

یک سال و نیم پیش «میلانه بطرس» را در اردوگاه شتیلا در جنوب بیروت دیدم. من آن موقع جزء گروه خبرنگارانی بودم که برای بازدید از اردوگاه‌های فلسطینی در لبنان رفته بودند.

کشتار صبرا و شتیلا


آن موقع میلانه به ورودی اردوگاه آمده بود و در محلی که یادبودی برای شهدای کشتار صبرا و شتیلا نصب کرده بودند ایستاد و تنها عکس یادگاری شوهر و سه پسرش (خضر و قاسم و محمد) را جلوی دوربین عکاس‌ها گرفت. عکسی که عکاس در سال 1982 از او گرفته بود. در این عکس، میلانه بطرس لباسی سیاه با راه‌راه‌های سفید به تن داشت و قسمتی از پاهایش غرق خون و خاک دیده می‌شد، و اجساد بی‌جان پسرها و همسرش روی هم افتاده بودند. او موقع عبور خبرنگار، شالش را از سر برداشته و بدون توجه برایش دست تکان داده و داد می‌زند: «عکس بگیر! از من و بچه‌ها و شوهرم عکس بگیر... آنها پسرهای من‌اند... عکس بگیر. عکس بگیر» بعد شروع می‌کند و پشت سر هم دست بر سر می‌کوبد.
بعد برای ما تعریف کرد که در چه وضعیتی بچهها و شوهرش را پیدا کرده. انگشتش را روی عکس میگذاشت و توضیح میداد: «این قاسم است، نوزده سالش بود، به سرش شلیک کردند. این محمد است، هفده سالش بود و به سینهاش شلیک کردند»، بعد عکس را نزدیک میآورد تا واضحتر ببیند و ادامه میدهد: «این خضر است، شانزده سالش بود و این هم علی شوهرم است».

من آن روز به دلیل کمبود وقت نتوانستم جزییات و اطلاعاتی کامل از اتفاقی که روز کشتار برای او و خانوادهاش افتاده پیدا کنم اما چند عکس از او گرفتم و آنها را در آرشیو خودم نگه داشتم. چند روز پیش داشتم عکسها را زیر و رو میکردم که عکس میلانه را دیدم و از دوستان در بیروت خواستم اگر میتوانند تماس مرا با او برقرار کنند، اما آنها به من گفتند که او یک ماه است از دنیا رفته و اگر اطلاعاتی میخواهم، میتوانم با دخترش فاطمه تماس بگیرم.
با فاطمه تماس گرفتم و گفتم: «به مقداری اطلاعات نیاز دارم» و داشتم فوت مادرش را به او تسلیت میگفتم که قبل از من گفت: «بگذار گوشی را به مادرم بدهم، اطلاعات او در این باره از من بیشتر است.»
میلانه تلفن را گرفت و با من حرف زد. پس او زنده است! مفصل دربارهی کشتار حرف زدیم و او جزییات بیشتری از آن ماجرا که شب جمعه، 16 سپتامبر 1982، ساعت یک ربع به هفت شب، رخ داد برایم تعریف کرد. موقعی که منورهای نیروهای اشغالگر اسراییل و نیروهای فالانژها و شبهنظامیانی که با اسراییل همکاری میکردند، اردوگاه و امتداد آن در محلهی صبرا را روشن کرد، و بعد صدای شلیک همه جا پیچید.
او آن روز نتوانسته بود شوهرش را راضی کند که از خانه بیرون بزنند و به یکی از پناهگاهها بروند. این پناهگاهها را مقاومت فلسطین طی جنگِ همان سالِ اسراییل علیه لبنان ساخته بودند. او فکر میکرد مشکل کوچکی بین افراد مسلح پیش آمده و این تیراندازیها بهخاطر همین است و زود هم تمام میشود، اما با شدت گرفتن آنها ترسید. ضمن اینکه اهالی اردوگاه هم خبرهایی را با یکدیگر ردوبدل میکردند که نشان میداد ارتش اسراییل همهی ورودیها را محاصره کرده و آنها را بسته. همینطور یقین پیدا کرد الوارهای «زینکو» (که خانهشان را از آن ساخته بودند) جان او و خانوادهاش را جلوی تیراندازی حفظ نمیکند، برای همین خودش را جمع، و با خانوادهاش به پناهگاه فرار کرد و همانجا ماند و منتظر شد تا تیراندازی آرام بگیرد.
سه ساعت گذشت، و ترس در جان او و چهل نفر دیگر از همسایهها و اهالی اردوگاه ـ زن و کودک و جوان و پیرمرد ـ نشست. آنها داخل یکی از زیرزمینها پناه گرفته بودند اما شبهنظامیان فالانژ لبنان که توسط ارتش اسراییل به فرماندهی وزیرِ جنگِ وقت «آریل شارون» حمایت میشدند، پیدایشان کردند.
او گفت که ارتش اسراییل و شبهنظامیان لبنانی که این قتل عام را انجام دادند، همهی آنها را از پناهگاه بیرون کشیدند، زنان و کودکان را کنار زدند و مردان را نگه داشتند. آنها با چشم پسرها و شوهرانشان را تا وقتی از دید پنهان شدند زیر نظر داشتند. نیروها آنها را به منطقهای نزدیک اردوگاه بردند، و چند دقیقه¬ی بعد صدای شلیک در اردوگاه پیچید. میلانه و زنان همراهش صدا را شنیدند. او دست بر سینهاش گذاشت و داد زد: «آنها را کشتند.»
ارتش اسراییل و شبهنظامیان به او اجازه ندادند برای دیدن شوهر و پسرهایش وارد صبرا و شتیلا شود. او به طرف اردوگاه برج البراجنه که نزدیک بود رفت تا دخترهایش فاطمه (که هنوز سه سالش نشده بود) و لیلی (یک ساله) را پیش یکی از فامیلهایش بگذارد. پسر چهارمش حسین هم توانسته بود قبل از کشتار فرار کند. میلانه بعدا فهمید که او زخمی و به یکی از بیمارستانهای نزدیک منتقل شده است.
او سه روز بعد به اردوگاه رفت تا از میان هزاران جسدی که کوچههای صبرا و شتیلا را پر کرده بودند دنبال پسرها و شوهرش بگردد.
زن صحنه را اینگونه توصیف میکند: «اجساد بادکرده و کوچهها را بسته بودند. بقیهی اجساد از شدت اصابت گلوله بدشکل شده و روی بعضیهایشان پر از حشره و مگس بود. یک جاهایی برای اینکه به کوچهی دیگر بروم مجبور میشدم از روی آنها بپرم، یا آنها را لگد کنم. وقتی داشتم میگشتم تا آنها را پیدا کنم باید خم میشدم و جسدی را از روی جسدی دیگر کنار میزدم. بالاخره بعد از یک ساعت آنها را کنار ورودی اردوگاه پیدا کردم. جسدشان روی هم افتاده بود؛ پسرها و پدرشان...».
میلانه در مسیر خود جسدهایی را دیده بود که تکه تکه شده بودند. همینطور جسدهایی را که قبل از کشته شدن به دست قاتلان دست و پاهایشان بسته شده بود. او هنوز صحنهی زنان بارداری را که کشته شده و شکمهایشان با ساطور شکافته شده بود به یاد میآورد. یکی از همسایههایش هم جزء آنها بود.
آنقدر سکوت کرد که خیال کردم مکالمه را قطع کرده، اما بعد دوباره حرف را از سر گرفت: «دفاع مدنی روی اجساد دارو میپاشید تا بویشان کم شود».
میلانه که امروز هفتاد و نه سال دارد، شوهر و پسرهایش را در قبرستان شهدای محلهی «شیاح» نزدیک اردوگاه به خاک سپرد.
از او تشکر و خداحافظی کردم، اما قبل از اینکه تلفن را قطع کنم، گفت عکس را از انباری بیرون آورده، و منتظر خبرنگارهایی است که در سالروز کشتار به خانهاش میآیند.
امروز و بعد از سی و پنج سال از کشتاری که بیش از 3500 قربانی داده است، میلانه مقصد و منظور خبرنگاران شده است؛ زنی با عکس خونین قربانیانی که جلاد خونشان را ریخته و بدون محاسبه و مجازات گذشته است.

 

(متن فوق ترجمه‌ی گزارشی (نوشته‌ی رشا حرزالله) است که در تاریخ (17/9/2017) در خبرگزاری وفا منتشر شده است.)
 

خاتون | ۲۶ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۵۴

اسماء خواجه زاده

ترجمه عربی

فلسطین

کشتار صبرا و شتیلا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی