به نام حضرت باران
نزار قبانی
برگردان: اسماء خواجه زاده
یا وطنی الحزین
حوّلتَنی بلحظةٍ
من شاعرٍ یکتبُ الحبَّ والحنین
لشاعرٍ یکتبُ بالسکین...
::
به نام حضرت باران
نزار قبانی
برگردان: اسماء خواجه زاده
یا وطنی الحزین
حوّلتَنی بلحظةٍ
من شاعرٍ یکتبُ الحبَّ والحنین
لشاعرٍ یکتبُ بالسکین...
::
به نام حضرت باران
ملیحة مسلمانی (+)
مقام المحبة عند ابن عربی أربعة ألقاب: الحبّ، وهو خلوصه إلى القلب وصفاؤه عن کدرات العوارض؛ الودّ، وله اسم إلهی وهو الودود، والثالث العشق، وهو إفراط المحبّة، والرابع الهوى، وهو استفراغ الإرادة فی المحبوب والتعلق به فی أول ما یحصل فی القلب.
«الحبُ أعظمُ شهوةٍ وأکملها» (ابن عربی)
الحُبُّ لغةً “نَقِیضُ البُغْضِ. والحُبُّ الودادُ والـمَحَبَّةُ، وکذلک الحِبُّ بالکسر.. وأَحَبَّهُ فهو مُحِبٌّ، وهو مَحْبُوبٌ.. والـمَحَبَّةُ أَیضًا: اسم للحُبِّ”[1].
ماهیّة الحب
به نام حضرت باران
از قصیده: امرأة بلا سواحل/ سعاد الصباح
برگردان: اسماء خواجه زاده
یاسیِّدی:
سوف أظلُّ دائما ً أُقاتِلْ
من أجل ِأنْ تنتصِرَ الحیاةْ
وتورِق الأشجارُ فی الغاباتْ
ویدخل الحبُّ إلى منازل ِ الأمواتْ
لاشیء غیر ُ الحُبُّ..
یستطیعُ أن یحرک الأمواتْ…
::
::
به نام حضرت باران
از کتاب: حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء/ حافظ ابونعیم احمد بن عبدالله اصفهانی
برگردان: اسماء خواجه زاده
روایاتی که تحت این عنوان نقل میشود، از جمله روایاتی است که در کتب اهل سنت درباره حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نقل شده است (تنها ترجمه روایات ـ بدون تعلیق یا حاشیه ـ قرار میگیرد).
4/ عبد الله بن محمد بن عثمان واسطی از یعقوب بن ابراهیم بن عباد ابن العوام از عمرو بن عون از هشام از یونس از حسن از انس روایت میکند: رسول خدا (ص) فرمود: چه چیز برای زنان بهتر است؟ ما ندانستیم چه جوابی بدهیم. پس علی نزد فاطمه رفت و فاطمه جواب آن را گفت و به علی گفت: برای زنان بهتر است که مردی را نبینند و مردان آنان را نبینند. علی بازگشت و این پاسخ را برای پیامبر (ص) نقل کرد. پیامبر به علی فرمود: چه کسی این را به تو یاد داد؟ گفت: فاطمه. پیامبر فرمود: «به راستی که فاطمه پاره تن من است». سعید بن مسیب روایتی مانند این روایت را از علی نقل کرده است.
به نام حضرت باران
نه تکلم باد، نه سایه صفوف در هم شکسته ملائک و ستاره، و نه همهمه رویاى بارانى آسمان در تسلاى معابر خسوف زده ماه و زمین، هیچکدام نمىتوانند تحمل پنهان خروش ضجههاى على را از غیبت هواى حوالى تو بگیرند؛ با این همه على باید زائران کوچک رنگپریده بغض و اشک تو را به سکون و آرامش بخواند. فصلى تازه بر اولاد آفتاب در حال آغاز شدن است و على اندیشهاى جز تحقق وصیت تو در سر ندارد... «اى اباالحسن در نماز خواندن بر جنازه دختر رسول خدا(ص) بر ما سبقت نگیرى.»
خواب رنگین کمانى تو، اجابت شده است پدر با آغوش باز در انتظار رسیدن تو بود و اکنون او از مسیر آسمان، بغضهاى على را با بافههاى اندوه عرش تقسیم مىکند. على، کار غسل تو را تمام کرده است؛ با دردهایى از دیدار زخمهاى تازه تو تازهتر؛ در شبانهاى که از جهات کشفناشده وصیت تو کسى خبر ندارد و همه در انتظار صبحى هستند که مى آید و مىآیند تا بر پیکره تو نماز بگذارند که ندایى از آسمان، على را به خود مىآورد: «اى على! کودکانت را از روى بدن مادر بلند کن که فرشتگان آسمان را به گریه انداخته اند.»
على چشم به فرشتگانى که خیره بر معجزه دستهاى تواند، کودکانت را از آغوش تو جدا مىکند و بى صداتر از سکوت، با شیعیان اندکش، سلمان، عمار، ابوذر، مقداد و ... بر تو نماز مىگذارد و با شانههایى بىپرهیز از هق هق گنگ این دقیقههاى رو به قیامت، تو را به دستهاى منتظر خاک مىسپارد: «اى زمین! امانت خود را به تو سپردم این دختر رسول خداست. اى صدیقه! تو را نزد کسى راهى کردم که از من بر تو سزاوارتر و شایستهتر است و راضى شدم براى تو آنچه راکه خداى تعالى براى تو راضى شده است.»
به نام حضرت باران
اسماء خواجه زاده
آسمان مشرف بر نشانی خانه ماه، هی هی ابرها را بالای سر شهر ساکت مدینه تماشا میکند. غلغل مراثی مانده در گلوی پرندگان زائر قبر پدرت، با صدای هق هق بغضهای تو یکی شده است. دریچهای رو به خلوتِ معلقِ آشنایی آسمان باز است و تو در صبوری گمان دقیقههای این همه روز بدون پیامبر، دلتنگ شنیدن حنجرهای هستی که آن روزها را از خطور خیال تو به کوچههای شهر بکشاند؛ دلتنگ انتشار معطر اذان بلال از بلندای مسجد پیامبر!
کسی نیست که نداند بلال پس از پیامبر در گرو عهدی که با خود بسته است دیگر اذان نخواهد گفت؛ اما آشوب آنچه تو خواستهای حنجره مؤذن پیامبر را از حصار خاموشی بیرون آورده است و رویای فلق نشین گامهای پیامبر، تکرار شده است: «اللّه اکبر» همه در چرخشِ بهتی غریب، زمزمه میکنند بلال اذان میگوید! باد، رسول حیرانی انتشار صدایی است که به اجابت دلتنگی تو دقیقه ها را از نظم بازداشته است: «اشهد أنّ محمدا رسول اللّه» نه در تو توان التهابی بیشتر هست و نه در بلال طاقت ادامه دادن اذان، که به اشاره ای اهتزاز ستاره را از مسجد پیامبر نادیده میگیرد و در رنج اندوهی مضطرب بر جان تو، مأذنه را ترک میکند. باز هم تو در میان تمام شهر منعکس شدهای؛ در تعبیر جاودانه چشمهایی که هر نفس، بارانخیزِ فراق پیامبرند!
به نام حضرت باران
اسماء خواجه زاده
پریشانی، ترجمان بضاعت زبانی است که در لکنت گنگ واژهها، به دنبال صدایی میگردد تا بتواند در مقابل ثقل صبور آنچه تو گفتهای، از ازدحام این جمعیت منتظر بگریزد؛ اما باز هم به رها کردن خلافت و پس دادن آنچه حق تو و علی است راضی نمیشود.
«ای دختر رسول خدا! به درستی که پدرت بر مؤمنین عطوف و کریم و رئوف و رحیم بود و بر کافران عذاب و عقاب عظیم! پدرت، شوهر تو را بر هر دوستی و خویشی برتری داد و شوهر تو نیز پدرت را در هر کار بزرگی مساعدت کرد. شما را دوست نمی دارد مگر هر سعادتمندی و دشمن نمیدارد مگر هر بدکاری؛ زیرا که شما خاندان پاک رسول خدائید و تو ای برگزیده زنان و دختر برترین پیامبران! در گفتارت راستگویی و در عقل فراوانت بر دیگران پیشقدمی.
به خدا قسم من قدمی از رای رسول خدا فراتر نگذاشتم و جز به اذن او اقدام نکردم. من از پیامبر خدا شنیدم که میفرماید ما گروه پیامبران دینار و درهم و خانه و مزرعه به ارث نمی گذاریم؛ ما فقط حکمت و علم و نبوت به ارث می گذاریم. و ما آنچه تو در طلب آن هستی در مصرف خرید اسب و اسلحه قرار دادیم تا مسلمانان با آن جهاد کنند و این کار را به اتفاق همه مسلمانان نمودم و در رای و نظری که نزدم بود مستبدانه عمل نکردم. ایا تو می پسندی که من در این موضوع خلاف گفته پدرت عمل نمایم؟»
به نام حضرت باران
اسماء خواجه زاده
چه کسی می تواند بگوید که در کدام تاریخ، عدالت این چنین غبار قرون بی اعتباری را بر شانههای خویش تحمل کرده است، که تو بخواهی برای پس گرفتن میراث پدرت، واژه به افشای مجال کور دسیسههای جماعتی بکشانی که در مهنشینی فتنهها آمادهاند! تو هر چه سماع گریه بر دیده آسمان را ذره ذره در این گوشهای مهر شده میخوانی، هیچ پاسخی نمیشنوی در حالی که میدانند تو به احتجاج حقی آمدهای که هیچکدامشان در باور اینکه از آن توست، تردیدی ندارند. تو از آفاق کلمات آغاز کن دختر فصیحترین مرد عرب!
«سپاس خدای را بر آنچه انعام فرمود و شکر او را در آنچه الهام فرمود ثنا و شکر بر او بر آنچه پیشاپیش داده است، از تمام منتها و نعمتهایی که پیاپی فرو فرستاده و شمارش آن از حوصله شماره کردن بیرون است، و سر حدات آن از اجزاء و پاداش فراتر. گواهی میدهم به لا اله الا اللّه؛ گواهی میدهم که پدرم بنده و فرستاده اوست، از آن هنگام که هنوز مخلوقات در حجاب غیبت و مردمان به نهایت عدم مقرون بودند. او را برانگیخت تا امر خود را تمام کرده ومقدرات را اجرا فرموده باشد؛ تا هنگامی که خدای تعالی وی را براساس رأفت و رحمت و اختیار به سوی خویش برد. درود خدا بر پدرم و سلام و رحمت و برکات او بر وی باد.
به نام حضرت باران
اسماء خواجه زاده
«دخترم! هر سال جبرائیل یک بار قرآن را بر من نازل می کرد و امسال دو بار بر من نازل شده است. دخترم این علامت پایان عمر من است...».
غبار اندوهی تیره، انحنای کوچههای مدینه را به شب نزدیک میکند، توفانی در انقیاد مرگ، کانون رسالت را نشانه گرفته و فرمانی از جانب خدا، بال فرشته مرگ را به زمین کشانده است. ستارهها از مناره ماه، روزهای نیامده را همصدای اشکهای تو گریه میکنند، پلک تمام پنجرهها اشارت آشکار دستهای گشوده آسمان است و خدا بیقرارِ آمدن پیامبرش!
روزها در خروشی تلخ پیش چشمانت تکرار میشود ... بیماری پدر، به مسجد رفتن او برای حلالیت طلبیدن از مردم، به نبرد فرستادن اسامه و سرپیچی بعضی از فرمان پیامبر در همراهی سپاه او و لطمه دردی عمیق از آن روز که پدر گفت: «کاغذی بیاورید تا وصیتی بنویسم که پس از من هرگز گمراه نشوید»؛ و آن مرد از اجابت فرمان رسول خدا سرباز زد که: «این مرد هذیان می گوید و کتاب خدا برای ما کافی است.»
پیامبر خدا هنوز زنده است و اینان توطئه را آغاز کردهاند، کنار بستر پدر زانو میزنی تا مانند کودکیهایت در آغوش او بغض بشکنی که پدر آرام و مهربان لالاییِ رفتن را در زایش توفانِ توطئه برای تو زمزمه میکند و چشمهایت همزاد باران میشوند. با اشاره پدر سر فرو میآوری و او باز هم در گوش تو زمزمه میکند ... کسی نمیداند پدر به تو چه گفته است که تو این چنین شادمانه لبخند زدهای، راز این سکوتِ نجوا را در قلبت نگاه میداری و آرام از کنار بستر پدر برمیخیزی. سُروری در جان تو نشسته است و آن سوتر علی ماتمنشین رازی است که در نجوای تو با پیامبر گذشته است: «دخترم! تو اولین کسی خواهی بود که از خاندانم به من ملحق خواهی شد؛ در بهشت منتظر دیدار تو خواهم بود».
به نام حضرت باران
اسماء خواجه زاده
«فاطمه جان! خدا همیشه با مؤمنان است. تو هیچ وقت تنها نخواهی بود! آمده ام تا مثل همیشه آخرین کسی باشی که برای سفر از او خداحافظی می کنم و آمدهام دوباره به تو بگویم که نور امامت فرزندت را در چهره درخشان تو میبینم. از این لحظه تو زهرای منی و درخشندهترین تجلی!» نه درخششی برای خورشید مانده است و نه آبرویی برای ماه! خدا خواسته است از پیشانیِ بلند تو انعکاسِ مضامین نور بر آفتاب را منعکس کند تا اکنون و آینده آنان که گم کرده روشناییاند، درخشش نام بلند تو را نشان کنند و در مسیر ظهور و روشنی قدم بگذارند، تو را که هنگامه قدم گذاشتنت در محشر خدا فرمان خواهد داد ای اهل محشر نگاهتان را فرو افکنید تا فاطمه عبور نماید.
به نام حضرت باران
اسماء خواجه زاده
دو دست رختخواب از پارچۀ مصری، محتوای یکی برگ و دیگری پشم گوسفند، فرشی از پوست، بالشی از پشم با درونی از برگ خرما، عبایی خیبری، مشک آب، دو کوزه سفالی و دو ظرف آب، آفتابه، پرده ای از پشم نازک، پیراهنی به قیمت نه درهم، یک روسری به ارزش چهار درهم، حوله ای سیاهرنگ، تختی پوشیده به روتختی، چهار زیر دستی از پشم طائف با محتوای گیاهی به نام اذخر، حصیری بحرینی، دستاس، وسیله و ظرف خضابی از مس، ظرفی برای شیر، ظرفی بزرگ برای آب.
پیامبر رو به آسمان کرده و می فرماید: پروردگارا! برکت بده قومی را که بیشترین ظرفهایشان گِلین است.
به نام حضرت باران
اسماء خواجه زاده
عطر پیاله های لبریزِ هوش و کمال و جمال خورشیدی چون تو تمام شهر را پر کرده است؛ همزاد آیینه ای که ستارهها در حسرت روشنایی چشمانش دل دل می زنند و سادهانگاران سرزمین زمین، در تخیلِ عبثِ داشتنِ چنین آفتابی، عابر کوچههایی شده اند که به رضایتِ پیامبر ختم میشود و او هر بار باید در باورِ این اذهانِ بیحصار به تکرار جملهای ایمن بنشیند تا اشتیاق به انتها رسیدۀ بزرگانی که خواستار توأند، بی هیچ تبسمی برگردند و خورشید را از خیال فرسودهشان خط بزنند: «کار ازدواج فاطمه به دست خداست!»
به نام حضرت باران
از کتاب: حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء/ حافظ ابونعیم احمد بن عبدالله اصفهانی
برگردان: اسماء خواجه زاده
روایاتی که تحت این عنوان نقل میشود، از جمله روایاتی است که در کتب اهل سنت درباره حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نقل شده است (تنها ترجمه روایات ـ بدون تعلیق یا حاشیه ـ قرار میگیرد).
کتاب حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء نوشته ابونعیم احمد بن عبدالله اصفهانی، متوفی 430 هـ ق. جزء دوم، شماره 133، صفحه 39
حدیث (1)
عبدالله بن جعفر از یونس به حبیب از ابوداود از ابوعوانه از فراس بن یحیی از شعبی از مسروق برای ما چنین روایت نقل کرد که: عایشه گفت: زمانی که پیامبر (ص) بیمار بود و در اثر آن بیماری از دنیا رفت، ما نزد آن حضرت بودیم ـ و هیچ یک از ما او را تنها نگذاشت ـ که فاطمه آمد، و راه رفتن او همانند راه رفتن رسول خدا (ص) بود. پیامبر (ص) وقتی او را دید فرمود: «خوش آمدی دخترم». آنگاه او را در سمت راست ـ یا سمت چپ ـ خود نشاند و سپس به او خبری داد که فاطمه از آن گریست. از میان زنان آن حضرت من به فاطمه گفتم: از میان ما پیامبر تو را برای بیان اسرار برگزید، آنگاه تو گریه میکنی؟ پس از آن پیامبر (ص) به او خبری داد و فاطمه (س) خندید.
عایشه گوید: به فاطمه گفتم: تو را به حق خودم ـ یا مال خودم ـ که بر تو دارم قسم میدهم که مرا از سخنانی که پیامبر (ص) به تو فرمود خبر دهی. فاطمه (س) فرمود: من اسرار رسول خدا (ص) را فاش نمیکنم.
پس چون پیامبر (ص) از دنیا رفت [دوباره] از فاطمه (س) پرسیدم. فرمود: حال میگویم. گریهام برای این بود که پدرم فرمود: جبرییل هر سال یک بار قرآن را بر من عرضه میکرد، اما امسال دو بار عرضه کرد و دلیلی نمیبینم جز اینکه اجلم نزدیک شده باشد؛ و من گریه کردم.
به نام حضرت باران
علامه محقق طباطبایی/ مجله تراثنا/ شماره (2) (+)
بسم الله الرحمن الرحیم
50 - إسناد الطالب فی فضل علی بن أبی طالب:
نسخة فی صنعاء بالیمین کما فی مجلة المورد (البغدادیة) ، المجلد الثالث العدد الثانی ص 282 ، ملحقا بکتاب « نور العین فی ذکر الشهید الحسین » لزین الدین عبد الفتاح بن أبی بکر الشافعی الخلوتی ، فلعل هذا أیضا من تألیفه.
51 - أشراط الساعة وخروج المهدی:
لعلی بن محمد المیلی الجمالی المغربی المالکی ، نزیل مصر والمتوفى بها سنة|1248 هدیة العارفین 1 |773 ، الاعلام للزرکلی 5|17 .
52 - الإشراف على مناقب الأشراف:
لابن سویدة التکریتی وهو أبومحمد عبدالله بن علی بن عبدالله الشافعی التکریتی، المتوفى سنة 485 . ذکره الفخر الکنجی فی « کفایة الطالب » ص 291 ، فقال بعد حدیث طویل : رواه ابن سویدة التکریتی فی کتاب « الإشراف على مناقب الأشراف » فی ترجمة علی علیه السلام. وقال أیضا ص 320 بعد قوله صلى الله على وآله : کذب من زعم أنه یحبنی ویبغض هذا (علیا علیه السلام) ، قلت : هذا حدیث حسن عال ، رواه التکریتی فی « مناقب الاشراف ». وللمؤلف ترجمة فی طبقات الشافعیة للاسنوی 2|57 ، البدایة والنهایة 12|332 ، لسان المیزان 3 |309 ، أعلام الزرکلی 4|105 ، التکملة لوفیات النقلة رقم 39 ، المختصر المحتاج إلیه 2|152 .