۲۸ آذر۱۰:۲۱
به نام حضرت باران
شعر: نزار قبانی
برگردان: اسماء خواجه زاده
با صدای: عبدالحلیم حافظ (+)
قارئة الفنجان
جَلَسَت والخوفُ بعینیها
تتأمَّلُ فنجانی المقلوب
قالت:
یا ولدی.. لا تَحزَن
فالحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب
یا ولدی،
قد ماتَ شهیداً
من ماتَ على دینِ المحبوب
فنجانک دنیا مرعبةٌ
وحیاتُکَ أسفارٌ وحروب..
ستُحِبُّ کثیراً یا ولدی..
وتموتُ کثیراً یا ولدی
وستعشقُ کُلَّ نساءِ الأرض..
وتَرجِعُ کالملکِ المغلوب
بحیاتک یا ولدی امرأةٌ
عیناها، سبحانَ المعبود
فمُها مرسومٌ کالعنقود
ضحکتُها موسیقى و ورود
لکنَّ سماءکَ ممطرةٌ..
وطریقکَ مسدودٌ.. مسدود
فحبیبةُ قلبکَ.. یا ولدی
نائمةٌ فی قصرٍ مرصود
والقصرُ کبیرٌ یا ولدی
وکلابٌ تحرسُهُ.. وجنود
وأمیرةُ قلبکَ نائمةٌ..
من یدخُلُ حُجرتها مفقود..
من یطلبُ یَدَها..
من یَدنو من سورِ حدیقتها.. مفقود
من حاولَ فکَّ ضفائرها..
یا ولدی..
مفقودٌ.. مفقود
بصَّرتُ.. ونجَّمت کثیراً
لکنّی.. لم أقرأ أبداً
فنجاناً یشبهُ فنجانک
لم أعرف أبداً یا ولدی..
أحزاناً تشبهُ أحزانک
مقدُورُکَ.. أن تمشی أبداً
فی الحُبِّ .. على حدِّ الخنجر
وتَظلَّ وحیداً کالأصداف
وتظلَّ حزیناً کالصفصاف
مقدورکَ أن تمضی أبداً..
فی بحرِ الحُبِّ بغیرِ قُلوع
وتُحبُّ ملایینَ المَرَّاتِ...
وترجعُ کالملکِ المخلوع...
ترجمه:
زن نشست
ترس در چشمهایش دو دو میزد
و به فنجانِ واژگون من فکر میکرد.
گفت:
پسرم... غمگین نباش
توی سرنوشتت «عشق» میبینم
و هرکسی به دین معشوق از دنیا برود
شهید است.
یک دنیای ترسناک توی فنجانت هست؛
زندگیات از جنگ و سفر پر است...
زیاد عاشق میشوی...
و زیاد میمیری...
عاشق همه زنان زمین میشوی
و بعد مثل پادشاهی شکستخورده برمیگردی...
پسرم... زنی توی زندگیات هست
زنی که چشمهایش... خدا را...
دهانش... خوشه انگور...
و خندههاش... همه موسیقی، همه گل
اما آسمانت پر از باران
و راهت بسته است...
پسرم... محبوبت در قصر زندانی شده
قصری بزرگ که نگهبانان و سگان پاسبانش هستند
شاهدخت قلبت در خواب است
و هرکس به اتاقش پا بگذارد...
هرکس او را بخواهد...
هرکس که به دیوارهای آن باغ نزدیک شود...
هرکس تلاش کند گیسوانش را بگشاید...گم میشود
ناپدید میشود...
ناپدید، و بینشان...
من فالها و ستارههای زیادی را دیده و خواندهام
اما هیچ فالی شبیه فال تو نیست
هیچ غمی رنگ اندوه تو نیست
سرنوشتت این است که عاشق باشی
تا ابد،
روی لبه تیغ...
تنها، مثل صدفها
غمناک مثل برهوت...
سرنوشتت این است که تا ابد
بی بادبان
توی دریای عشق شناور باشی...
سرنوشتت این است که عاشق شوی
هزاران هزار بار
و هر بار
مثل پادشاهی مخلوع برگردی...
***
زن فالگیر نشست
و ترس در چشمهاش...
آفرین هزاران بار. فقط به جای «توی» بنویس «در». مثلاً در فنجان به جای توی فنجان.