اسماء خواجه‌زاده

نوشته‌ها و ترجمه‌ها

اسماء خواجه‌زاده

نوشته‌ها و ترجمه‌ها

روزگـاری، کلمات، زبان بودند؛
اکنون سکــوت... .

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
پیوندهای روزانه

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جنگ غزه» ثبت شده است

۰۸ آبان۱۵:۱۵

اسماء خواجه‌زاده مترجم «خار و میخک» این رمان را نقشه راهی برای مقاومت می داند و می‌گوید: سنوار در این رمان تاریخ فلسطین را نشان می‌دهد و نگاه مردم جهان و فلسطین به مقاومت را زیر و رو می‌کند و نشان می‌دهد چرا راهی جز مبازره نیست.


به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم،‌ ساعاتی پس از اعلام رسمی خبر شهادت یحیی سنوار رهبر حماس خبر انتشار ترجمه فارسی رمان این شهید فلسطینی با عنوان «خار و میخک» در صفحات فرهنگی رسانه‌ها منتشر شد.

تا پیش از انتشار خبر شهادت سنوار،‌ کمتر کسی می‌دانست که رهبر گروه حماس یک نویسنده پرکار بود. او طی 22 سال اسارت در درون زندان رمان «خار و میخک» را به زبان عبری نوشت و 5 کتاب را از عبری و انگلیسی به عربی ترجمه کرد و در صدر پرکارترین زندانیان نویسنده تاریخ قرار گرفت. اما خار و میخگ چگونه کتابی است و رهبر حماس چگونه آن را نوشت؟

یحیی سنوار، یک شخصیت محوری در سیاست فلسطین است که به خاطر رهبری خود در حماس و نقش تأثیرگذارش در درگیری‌های جاری با اسرائیل شناخته شده است. تجربیات او در دوران زندان، دیدگاه‌ها و راهبردهای او را شکل داد که در کتاب «خار و میخک» به‌طور شیوا بیان شده است. این اثر بینشی برای درک پیچیدگی‌های مبارزات فلسطینی ارائه می‌کند. همانطور که رویدادهای خاورمیانه همچنان در حال تحول هستند. اقدامات و فلسفه‌های سنوار برای روایت مقاومت و خودمختاری در منطقه حیاتی است.

«خار و میخک» نه تنها یک اثر داستانی، بلکه گواهی عمیق بر روح پایدار غزه است. این روایت که توسط یحیی سنوار در میان سایه‌های زندان‌های اسرائیل نوشته شده است، از داستان سرایی سنتی فراتر می رود تا نگاهی ناب و بدون فیلتر به آن ارائه دهد. این رمان در 30 فصل خود، انتخاب سخت برخی از آوارگان فلسطینی برای کار در اسرائیل را نیز به نمایش می‌‌گذارد. برخی آن را فرصتی برای بهبود شرایط زندگی خود برای خانواده خود می دانستند، در حالی که برای برخی دیگر چیزی جز خیانت نبود.

 

اسماء خواجه زاده یکی از 3 مترجمی است که این رمان را به فارسی ترجمه کرده و قرار است کتاب در روزهای پیش رو از سوی انتشارات کتابستان منتشر و روانه بازار نشر شود. خبرگزاری تسنیم در آستانه انتشار این ترجمه با خواجه‌زاده گفت‌وگویی داشته است،‌ خواجه‌زاده در این گفت‌وگو  ضمن اشاره به شخصیت یحیی سنوار‌، کتاب را تاریخچه‌ای از مقاومت و فسطین می‌داند،‌ او «خار و میخک» را گران‌قدر ترین اثر مقاومت عنوان می‌کند چرا که برای حفظش خون ریخته شده است. گفت‌وگوی تسنیم با خواجه‌زاده به شرح ذیل است:

 

* تسنیم: شهادت یحیی سنوار در دورانی که حملات پی‌درپی اسرائیل و شهادت سرشاخه‌های مقاومت نوعی نگرانی و حتی ناامیدی نسبت به وضعیت را در دل علاقه‌مندان به مسئله فلسطین و مقاومت ایجاد کرده بود،‌ در حکم برخاستن ققنوس از آتش بود و نه تنها امید دوباره را زنده کرد، بلکه روحی حماسی در دل مقاومت و علاقه‌مندان به مقاومت در جهان ایجاد کرد،‌ درباره نگاهتان نسبت به شهادت سنوار بفرمایید؟

یحیی سنوار از کودکی مبارزه کرده است،‌ اساسا‌ً مردم غزه از کودکی با مبارزه به دنیا می‌آیند، بزرگ می‌شوند و می‌میرند، همه زندگی آن‌ها مقاومت و مبارزه است، مخاطب با مطالعه کتاب متوجه می‌شود که روح مقاومت با زندگی مردم فلسطین درهم تنیده شده است،‌ یک کارمند عادی در فلسطین،‌ یک پزشک،‌ یک پدر همان‌طور که زندگی می‌کند،‌ مبارزه هم می‌کند،‌ مبارزه جزء جدایی‌ناپذیر زندگی در فلسطین است،‌ فردی چنین تفسیری از مبارزه ارائه می‌کند که خود نیز در عمق کار مبارزه است، همان‌طور که یک پدر است مبارزه می‌کند‌، هنگام غذاخوردن مبارزه می‌کند، هنگام عبادت مبارزه می‌کند،‌ حتی هنگام شهادت نیز مبارزه می‌کند. مبارزه او حتی تا ثانیه‌های آخر حیات حتی در شهادتش هم ادامه دارد.

صحنه‌ای که چوب دستی را به طرف پهباد پرتاب می‌کند، هم مبارزه می‌کند؛ او چوب‌دستی‌اش را به طرف دنیا دنیا پرتاب می‌کند. می‌توانست ماسک را پایین بیاورد،‌ خودی نشان دهد‌، شاید او را شهید نکنند‌،‌ او این چوب را به چشم تمام دنیا پرتاب می‌کند،‌ بلکه مردم دنیا بیدار شوند.

یجیی سنوار نماد جدیدی از مبارزه و مقاومت خلق می‌کند، این نماد جدیدی از وسط وسط میدان مبارزه است، او متفاوت از رهبران دیگر مقاومت همچون هنیه و نصرالله شهید شد،‌ او مسیری متفاوت خلق می‌کند،‌ مسیری که به ما نشان داد این اشتباه است که تصور کنیم،‌ با شهید شدن یک فرد،‌ مسیر او از میان می‌رود،‌ شهادت می‌توان مسیر او را ادامه دهد و مقاومت یک رود جاری است که از میان نمی‌رود.

نتوانسته بودیم صدای خود را به جهان عرب برسانیم

 

 * تسنیم:‌ شاید بتوان چنین نتیجه‌گیری کرد که از همین شیوه شهادت اوست که برخی در هفته‌ گذشته تلاش کردند‌، او را در تقابل با ایران،‌ انقلاب اسلامی و .. نشان دهند و شایعاتی از این دست نیز منتشر شد.

بله‌، یک مسئله‌ای اینجا وجود دارد که باید اشاره کنم و آن این است که ما نتوانستیم صدای خود را به مردم جهان عرب برسانیم،‌ اما چه زمانی این صدا به گوش آن‌ها رسید؟ وقتی موشک‌های ما به سرزمین‌های اشغالی رسید‌، برخی مردم جهان عرب تصور می‌کردند،‌ ما ایرانی‌‌‌ها به دنبال منافع خود هستیم،‌ اما حرکت‌های اخیر ما آن‌ها را بیدار کرد.

در برخی آثار سابق نویسندگان عرب‌، شاهد این هستیم که از صدام چهره‌ای تصویر می‌شود که قصد نابودی اسرائیل را دارد،‌ صدام با عرفات هم ارتباط داشت‌، اما بعد از آن در آثار مرتبط با حماس،‌ جهاد اسلامی و جنبش‌های عربی مشخص شد که صدام شخصیت نابودی اسرائیل را ندارد، متاسفانه ما نتوانسته بودیم درست خود را معرفی کنیم، ولی امروز این کار را انجام دادیم، آثار این معرفی را در سال‌های بعد باید دید.

یحیی سنوار و کلیه سران مقاومت هیچ اختلافی با ایرانی‌ها نداشتند،‌ او خود در کتاب می‌گوید که ما در برخی دوران‌ها با اسرائیلی‌ها می‌جنگیدیم‌، اما اسرائیلی‌ها کاری کردند که خودشان بیرون رفته و این فلسطینی‌ها بودند که با هم می‌جنگیدند. منظور او از اختلافی است که بین فلسطینی‌ها ایجاد کردند، ما وقتی از مقاومت سخن می‌گوییم‌، از نبرد با جبهه استکبار و غرب حرف می‌زنیم،‌ جنگ بین شیعه و سنی،‌ عرب و عجم نیست،‌ هدف اصلی غرب است،‌ نباید دچار تفرقه شویم.

 

 * تسنیم: یحیی سنوار را شاید بتوان متفاوت‌ترین قهرمان مقاومت نامید از این جهت که ما با انسانی با چند بعد شخصیتی مواجه هستیم، از یک طرف با یک مجاهد خستگی‌ناپذیر مواجهیم که 22 سال در زندان‌های اسرائیل روزگار گذراند و به زبان عبری تسلط پیدا کرد و در دوره‌های دانشگاه‌های اسرائیل به صورت مجازی شرکت کرد تا دشمن را از درون بشناسد. این بعد،‌ یک شخصیت مقاوم‌، محکم،‌ نظامی و سیاسی را به تصویر می‌کشد و از سوی دیگر با انسانی مواجه هستیم که برای بیان حرف خود از ادبیات کمک می‌گیرد،‌ اهل فرهنگ و هنر و اندیشه است،‌ رمان می‌نویسد‌، کتاب ترجمه می‌کند،‌ آن هم در دل زندان‌، در میان خون و شکنجه. اینجا با یک شخصیت ادبی و البته عاطفی مواجه هستیم،‌ کدام بعد از شخصیت این انسان در کتاب نمایان شده است.

سنوار یک شخصیت امنیتی بوده است،‌ اطلاعات اندکی از خود حتی به نزدیکانش داده است‌، او مبارزه مسلحانه می‌کند،‌ فرد ساکت و کم حرفی است،‌ دقیقا همان چهره‌ای را دارد که ما از یک فرد امنیتی سراغ داریم.  اما با مطالعه کتاب تازه از دورن او را می‌شناسیم‌،  او را در روابطش با مادر می‌شناسیم،‌  او را هنگامی که برای شنیدن لالایی مادرش برای نوه‌اش می‌آید،‌ می‌شناسیم،‌ او را با ترسیم صحنه شهادت عماد عقل می‌شناسیم که بسیار صحنه احساسی است. عماد عقل به هنگام شهادت و مواجهه با مرگ،‌ شعر می‌خواند. یحیی سنوار در کتاب نشان می‌دهد که مبارزه فقط با اسلحه نیست،‌ برخی اوقات قلم جایش را با سلاح عوض می‌کند،‌ بسیاری از شهدای مقاومت شخصیت‌های احساسی و بی‌نظیری دارند،‌ گل‌های سختی‌ دیده‌اند که زیبایی بیشتری دارند.در میان همه چهره‌های مقاومت خداوند این توفیق را به سنوار داد که شهادتش نیز این‌چنین روایتگر باشد. شاید چون او به روایت مقاومت پرداخت. سنوار برای اینکه نهال مقاومت رشد کند،‌ راه سختی را پیمود.

 

 

* تسنیم: با توجه به اینکه کتاب از نخستین گام‌های شکل‌گیری مقاومت در سال 1967 تا مراحل رشد و بالندگی در نخستین انتفاضه فلسطین یا انقلاب سنگ در سال 1987 را روایت می‌کند. آیا می‌توان آن را تاریخچه مقاومت دانست؟ به نظر می‌رسد در رمان برخی از شخصیت‌ها نمادسازی شده‌اند و هر کدام نماینده یکی از طیف‌های مقاومت (حماس‌، آزادی بخش وفتح) هستند‌. 

 کتاب فقط تاریخ شفاهی مقاومت نیست، کتاب روح زندگی در اشغال را به ما گزارش می‌دهد. روح  زندگی و حیات در این کتاب بسیار است،‌ این کتاب زندگی در فلسطین را روایت می‌کند،‌ از همه طیف‌های فلسطینی در این کتاب حضور دارند،‌ کتاب سراسر نماد است‌، شخصیت اصلی کتاب هر شب کنار مادرش می‌نشیند و با او درباره شهادت و سرزمینشان گفت‌وگو می‌کند‌، مادر در ادبیات نماد «وطن» است،‌  آنقدر در این کتاب درباره زندگی مردم غزه با جزئیات حرف زده شده که نمی‌توان مشابهش را در کتاب دیگری از فلسطین دید، حتی درباره لهجه مردم،‌ درباره غذایی که می‌خورند، درباره مصالح ساختمانی که استفاده می‌کنند، درباره لباسی که می‌پوشند. این کتاب به نوعی تاریخ شفاهی فلسطین معاصر است که پیوند محکمی با مقاومت دارد.

کتاب به خوبی نشان می‌دهد که  چه می‌شود که حماس شکل می‌گیرد، چه می‌شود که مردم از سازش به مبارزه روی می‌آورند؟ و تنها راه نجات چیست؟ تمام چهره‌های شاخص مقاومت که به شهادت رسیده‌اند و شخص یحیی سنوار در کتاب حضور دارند‌، به نوعی این کتاب روایت واقعیت است.

 

 

* تسنیم:‌ به نظر شما چرا سنوار کتاب را به زبان عبری نوشت نه به زبان عربی؟

این اشتباه رایجی است که مرسوم شده است‌‌، اصل کتاب به زبان عربی است،‌ من عنوان کتاب را به عبری هم جست‌وجو کردم‌، هیچ نتیجه‌‌ای نداشت. نسخه عبری دست نویس این کتاب در جست‌وجوی سلول سنوار در زندان کشف شد،‌ پس اصل کتاب به زبان عربی است،‌ ممکن است به عبری هم برگردان شده باشد‌، سنوار کتاب را با مداد و کاغذ قاچاقی در زندان نوشته است،‌ هر یک خطی که می‌نوشته مجبور بوده از چشم پنهان کند،‌ افراد زیادی برای محافظت از این کتاب خونشان به زمین ریخته شده،‌ شکنجه شده‌اند و...،‌  بنابراین نباید صرفا از دریچه ادبیات کتاب را بررسی کرد،‌ به خاطر شرایط نوشتن و خون‌هایی که برای آن ریخته شده است،‌ باید آن را گرانترین اثر ادبی مقاومت است دانست.

 * تسنیم: پس از انتشار کتاب در آمازون،‌ اسرائیل آن را از تمام سکوهای عرضه‌کننده کتاب حذف کرد و اعلام کرد که این رمان،‌ ابزار رسانه‌ای حماس است،‌ به نظر شما این رمان چه ویژگی‌ای داشت که اسرائیل تا این اندازه از آن هراس داشت؟

طبیعتاً این کتاب را به زبان‌های مختلف ترجمه کرده و می‌کنند، چون یک مبارز آن را نوشته است،‌ طبیعی است،‌ مانند وقتی که  چه‌گوارا یک کتاب نوشته باشد،‌ همه به دنبال آن می‌روند تا بفهمند چه نوشته است،‌  اسرائیل هم طبیعتا باید هراس داشته باشد،‌ چرا که «خار و میخک» یک رسانه است،‌ نویسنده به درستی توضیح می‌دهد که اسرائیل با مردم غزه و فلسطین چه کرد و فلسطینی‌ها چه کردند؟ تاریخچه جنگ را توضیح می‌دهد،‌ قصه‌گوست و می توان آن را رسانه مقاومت دانست،‌ بنابراین اسرائیل کتاب را از روی آمازون حذف می‌‌کند،‌ چون تاثیری که کتاب می‌تواند بر مردم دنیا بگذارد را می‌داند.

 این کتاب دقیقا مثل یک نقشه راه است که به ما یاد می‌دهد راه‌حل بیرون کردن اسرائیل فقط مبارزه است، تمام این نقشه‌ها و رویاها که از راه مذاکره سیاسی و دیپلماتیک می‌توان نتیجه را یافت،‌ همه را نقش بر آب کرده است. این مبارزه است که تاثیر دارد، نشان می‌دهد که مبارزه چه اثری دارد. کتاب نشان می‌دهد که چرا قرارداد اسلو امضا شد. و چرا ضرر تمام و کمال این قرارداد برای فلسطین بود.

نویسنده توضیح می‌دهد، این مشکل فقط باید به دست مردم فلسطین حل شود و به نوعی نقشه راه برای همه مردم دنیاست.

 

* تسنیم: آیا نگاه سنوار در رمان تنها به محور مقاومت و مساله فلسطین خلاصه می‌شود؟ یا نگاهی فراتر از مقاومت به مسئله انسانیت دارد؟

داستان سنوار، داستان فلسطین است ولی این داستان یک الگوی تاثیرپذیر برای تمام زندگی‌هاست. ما می‌توانیم این الگو را  در ایران ببینم این الگو را در ایالت متحده ببینیم،‌ در نیجریه ببینیم، در سومالی‌، عراق و دیگر کشورها هم ببنیم،‌  این قصه یک قصه مشترک جهانی است‌، شاید به اشتباه تصور شود که این مختص اعراب و فلسطین است، ولی وقتی داستان را می‌خوانیم می‌بینیم،‌ سنوار با همه مردم دنیا و همه بخش‌های مقاومت حرف می‌‌زند،‌ داستان دفاع از وطن برای همه مردم است، رها نکردن آرمان‌ها قصه همه مردم است، داستان به ما می‌فهماند که این تعریفی که از مقاومت وجود دارد، در همه دنیا جاری و ساری است،‌ سنوار خود اشاره کرده که این داستان واقعیت است‌، اما درباره یک انسان واقعی نیست‌، روالی خیالی است ولی از واقعیت سخن می‌گوید،‌ او با زبانی جهانی با انسان امروز درباره آزادگی و عدالت سخن می‌گوید.

 

* تسنیم:‌ جنگ‌ها همواره بستری برای خلق آثار هنری و ادبی بوده‌اند. ژانر جنگ، از ژانرهای محبوب در جهان است، چه در حوزه فیلم و چه در حوزه ادبیات. این دسته از آثار، عموماً جزو درخشان‌ترین آثار عصر خود بوده‌اند؛ مثل دن آرام، در غرب خبری نیست، دکتر ژیواگو و .... چرا با وجود گذشت چند دهه از مسئله فلسطین، جنگ‌های پی در پی، مهاجرت‌های اجباری و ... که هرکدام می‌تواند موضوع خلق یک اثر ماندگار باشد، کار شاخص جهانی در این زمینه خلق نشده است؟ چه عواملی موثر بوده‌اند؟ به نظر می‌رسد رمان سنوار می‌تواند یک نمونه جهانی در این زمینه باشد.

وقتی ادبیات را بررسی می‌کنیم،‌ می‌بینیم که هر جا سختی‌های بیشتری حاصل شده،‌ ادبیات نیز گل کرده است،‌ در کشور خودمان نیز در دوران انقلاب شاهد شکوفایی موسیقی‌، ادبیات و ... هستیم،‌ اکنون نیز که ما به مقابله مستقیم با اسرائیل روی آورده‌ایم شاهد تولید و جرقه‌زدن آثار خوب هستیم،‌ در دنیا نیز وضع به همین منوال است،‌ در امریکای جنوبی نویسندگان و شاعران خوبی تحت فشار رشد کرده‌اند،‌ در مورد فلسطین هم همین وضعیت صادق است،‌ ما با نویسندگانی چون محمود درویش،‌ رضوی عاشور، نزار قبانی و... مواجه هستیم،‌ نزار قبانی در ادبیات دنیا آنقدر بزرگ است که وقتی می‌میرد،‌  لورکا شاعر اسپانیایی برایش شعر می‌گوید. بنابراین ما آثار شاخصی در ادبیات فلسطین داریم‌، اما چرا صدای این ادبیات به جهان نمی‌رسد؟

علت اصلی سانسور است، ما دو روز بعد از حمله تروریستی به مواضع نظامی توسط اسرائیل اعلام می‌کنیم،‌ شهید داشته‌ایم‌، اما اسرائیلی‌ها آنقدر دچار سانسور هستند که با گذشت هفته‌ها از پاسخ ما به حملات او‌،  نگفته‌اند‌، چند کشته داده‌اند‌،‌ غرب و اسرائیل اجازه نمی‌دهند که صدای فلسطین به گوش مردم دنیا برسد،‌ آثار محمود درویش و نویسندگان دیگر فلسطین آثار بسیار درخشانی است‌، اما سانسور اجازه ورود آن‌ها به جهان را نمی‌دهد‌،  از سوی دیگر متاسفانه مخاطب نیز به جای اینکه به سمت آثار مقاومت متمایل باشد،‌ به سمت ادبیات ضد جنگ تمایل دارد،‌ در همین ایران خودمان ببنید آثاری چون «در غرب خبری نیست» ،‌ «وداع با اسلحه» و ... که ضد جنگ هستند‌، طرفدار دارند.

داستان سنوار اما  کتاب متفاوتی است،‌ ما با ترکیبی از داستان و روایت مواجه هستیم،‌ سنوار در داستان از تخیل استفاده کرده اما ستون‌های روایت را واقعیت تشکیل داده است،‌ ما با صحنه‌ها و افراد واقعی در کتاب روبرو هستیم،‌ به نظر من هر کسی که فکر می‌کند،‌ کوچکترین اطلاعاتی درباره فلسطین دارد،  باید این کتاب را بخواند چرا که دیدگاهش را زیر و رو خواهد کرد،‌ هر کس ذره‌ای تعصب به فلسطین ومردمش دارد،‌ این کتاب را باید بخواند تا بفهمد چه بر سر مردم این سرزمین آمده است، چرا طوفان‌الاقصی شکل می‌گیرد و آیا مردم این سرزمین راهی به جز طوفان‌الاقصی داشتند؟ برخی عوام می‌گوید،‌ فلسطینی‌ها در خانه خود نشسته بودند چرا این عملیات را کردند،‌ وقنی کتاب را می‌خوانید، می‌فهمید راهی جز این نبود.

 

* تسنیم: سنوار در دید امروز حق طلبان جهان بیش از هر چیز یک آزاده است،‌ برخی پس از شهادت او را با چه‌گوارا مقایسه کردند،‌ ،‌ به نظر می‌رسد این قیاس نادرست است و این مقایسه تقلیل دادن شخصیت سنوار است.

بله موافقم،‌ یک دوره برای مراسمی از دختر چه‌گوارا دعوت شد تا به ایران بیاید،‌ خب‌،  چه‌گوارا شخصیت بزرگ و ارزشمندی بود که در جغرافیای خود تاثیر داشت و به مردم سرزمنیش کمک کرد،‌ آن زمان چه‌گوارا را با شهید چمران مقایسه کردند‌، همان زمان یکی از روزنامه‌نگاران (محمد قوچانی) یادداشتی نوشت که «ما را چه به چه؟» او در این یادداشت،‌ حرفش این بود که اولاً قهرمان ما بزرگتر از چه‌گواراست چون قهرمان ما تحصیلاتش از چه‌گوارا بالاتر بود، فقط یک مبارز نبود و روح،‌ ایدئولوژی و عشقی که پشت چمران بود را چه‌گوار نداشت، چه‌گوارا بسیار آدم بزرگی بود، ولی حتما چمران بزرگتر بود. ما با این مقایسه شأن خود را پایین می‌آوریم و به دیگران هم این اجازه را می‌دهیم،  هم‌چنان که ان زمان دختر چه‌گوارا گفت که چه‌گوارا بزرگتری از شهید چمران بود. در حالیکه چه‌گوارا را رسانه‌ها بزرگ کردند،‌ ولی چمران رسانه جهانی ندارد.

به نظر من،‌ سنوار هم به مراتب بزرگتر از چه‌گواراست‌، نبردی که سنوار کرده از نبرد چه‌گوارا بزرگتر است،‌ مرگ یحیی سنوار به چه شکل بود؟ چه کسانی از کشتن سنوار چه اندازه خوشحال شدند؟ و چرا؟سنوار شخصیتی تک بعدی نبود که فقط در مبارزه خلاصه شود،‌ او عاشق خانواده،‌ همسر،‌ کشور و مردمش بود،‌ او در زندان داستان می‌نویسد،‌ سنوار تنها به نوشتن اکتفا نکرده او در میدان مبارزه صحنه‌های شگرف را رقم زده است،‌ درست است،‌ نویسندگان دیگری چون داستایوفسکی نیز در زندان داستان نوشته‌اند،‌ اما غیر از داستان‌نویسی کار دیگری هم کرده‌اند؟ ما درباره آدمی حرف می‌زنیم که هم مبارز بزرگی بوده و هم نویسنده خوبی بوده است، یحیی سنوار یک هنرمند است. او یک دستش قلم است و دست دیگرش سلاح. او در غایت مبارزه کرد،‌ تا آخرین لحظه. این او را متفاوت می‌کند.

خاتون | ۰۸ آبان ۰۳ ، ۱۵:۱۵
۰۵ آبان۲۳:۲۶

مترجم رمان «خار و میخک» گفت: این کتاب برای اینکه از داخل زندان بیرون بیاید و به دست اسرائیلی‌ها نیفتد افراد زیادی خونشان ریخته شد و افراد زیادی نیز شکنجه شدند و این کتاب را می‌توان به عنوان گران قیمت‌ترین کتاب حوزه ادبیات مقاومت حساب کرد.

اسماء خواجه‌زاده مترجم کتاب «خار و میخک» که به قلم شهید یحیی سنوار در دوران زندان به نگارش درآمده در گفت‌وگو با ایسکانیوز گفت: ترجمه کتاب از اردیبهشت ماه سالجاری و بعد از نمایشگاه کتاب شروع شد و تا همین اواخر به طول انجامید.

وی با بیان اینکه این کتاب در اصل زندگی‌نامه شهید سنوار نیست و در مورد یک خانواده فلسطینی است که شخصیت‌های گوناگونی دارند ادامه داد: هرکدام از این شخصیت‌ها نماینده یکی از جناح‌های فلسطین است مثلاً یکی از آنان عضو فتح است، یکی از عضو حماس است و دیگری عضوی از جهاد اسلامی است و از کودکی تا بزرگسالی همه این افراد که عضو یک خانواده هستند در کتاب تعریف می‌شود.

خواجه‌زاده یک رمان «خار و میخک» را برگرفته از واقعیت دانست و با اشاره به اینکه این کتاب رمانی برگرفته از داستان واقعی مردم فلسطین است و داستانی وفادار به واقعیت است افزود: در مقدمه کتاب هم آمده است که این داستان یک فرد خاص نیست اما همه اتفاقاتی که درون کتاب آمده واقعی و کتاب پر از شخصیت‌های واقعی است و نه اینکه از شخصیت‌ها در لفافه صحبت شود بلکه مستقیم به آنان اشاره می‌کند و این شخصیت‌ها افرادی هستند که عمده آنان تا زمان نگارش کتاب شهید شده‌اند.

وی خاطرنشان کرد: وقتی کتاب را بخوانید متوجه خواهید شد که شخصیت‌ها کاملاً شخصیت‌های واقعی هستند و برای مثال وقتی داستان محمد ضیف را می‌خوانید متوجه خواهید شد که این همان شخصیت ضیف است اما از آن اسمی برده نشده است.

مترجم رمان «خار و میخک» کتاب را دارای ۴۷۰ صفحه و ۳۰ فصل خواند و تصریح کرد: در این کتاب از همه شخصیت‌های فلسطینی بخشی آورده شده است و به صورت داستان داستان است. ارزش این کتاب به نوع ادبیاتش نیست و در این کتاب انقدر حجم اطلاعات زیاد است که نویسنده مجبور است آن را پرفشار ارائه دهد و آنقدری که در داستان این کتاب روح زندگی جاری است، ادبیات جاری نیست.

وی با اشاره به اینکه کتاب در مراحل چاپ است و در چند روز آینده توسط نشر کتابستان معرفت به بازار عرضه خواهد شد گفت: داستان این کتاب بسیار جذاب و خواندنی است. در این کتاب راجع به رسوم مردم فلسطین، لهجه مردم فلسطین و حتی غذای مردم فلسطین، مدل مراسم عروسی آنان، لباس و حتی مصالحی که برای ساختمان سازی استفاده می‌کنند گفته شده است و در اصل یک دایره المعارف از فلسطین است.

خواجه‌زاده ادامه داد: یکی از شخصیت‌های اصلی و قهرمان‌های این کتاب، مادر راوی داستان است که نشان دهنده این است که زنان و بانوان صدای خاموش جریان مقاومت هستند که اگر نبودند اصلاً مقاومت شکل نمی‌گرفت و شخصیت زن‌های این کتاب بسیار خاص و استوار هستند.

وی با بیان اینکه زن‌ها در این کتاب نقش بسیار مهمی دارند تصریح کرد: نکته‌ای که کتاب دارد این است که راوی کتاب از خانواده‌ای است که اکثر فرقه‌ها و احزاب فلسطین در آن خانواده هستند و گویا این خانواده نماد ملت فلسطین است. یکی از خاصیت‌های این کتاب این است که به مخاطب جهت نمی‌دهد و فقط واقعیت را نشان می‌دهد و برداشت با خود مخاطب است و این خود فلسطینی‌ها هستند که بیدار می‌شوند و می‌فهمند که سازش کار اشتباهی بوده است. این کتاب با اینکه صرفاً به موضوع مقاومت نپرداخته با وجود اینکه مقاومت بسیار در آن پررنگ است اما به همه ابعاد زندگی مردم فلسطین اشاره دارد.

مترجم رمان «خار و میخک» اظهار کرد: چیزی که باید با آن توجه کنیم این است که سنوار این کتاب را در دوران زندان و به صورت مخفیانه نوشته است و در بازرسی سلولش یک نسخه از این کتاب پیدا شد که این خود دارای دو تا نکته مهم است.

وی با اشاره به نکته اول گفت: نوشتن این حجم از اطلاعات در زندان‌های اسرائیل که کاغذ و خودکار درستی پیدا نمیشد واقعاً کار مشکلی است و نکته دوم این است این کتاب برای اینکه از داخل زندان بیرون بیاید و به دست اسرائیلی‌ها نیفتد افراد زیادی خونشان ریخته شد و افراد زیادی نیز شکنجه شدند و این کتاب را می‌توان به عنوان گران قیمت‌ترین کتاب حوزه ادبیات مقاومت حساب کرد چون افراد زیادی در این راه به شهادت رسیدند.

خواجه‌زاده در پایان یادآور شد: راوی در پایان کتاب می‌گوید که زندان تمام شد اما درد و رنج مردم فلسطین همچنان ادامه دارد و این درد و رنج آنقدر پایدار بود که در سکانس آخر عمر یحیی سنوار اینطور بود که با وجود اینکه که دستش زخمی بود اما دستش را تکان داد و آن چوب دستی را پرتاب کرد. وقتی کتاب را می‌خوانید متوجه می‌شوید یحیی سنوار یک نویسنده است و شما ببینید صهیونیست‌ها چه بلایی بر سر یک نویسنده آوردند که در دستش اسلحه گرفته است تا از وطنش دفاع می‌کند.

خاتون | ۰۵ آبان ۰۳ ، ۲۳:۲۶
۱۱ تیر۱۷:۵۲

«هبه ابوندی» را به خاطر دارید؟ شاعر عرب‌زبان غزه، دخترک لاغراندامی که یک روز موشک‌ها توی خانه پیدایش کردند! این داستان کوتاه هبه است؛ زنی که جنگ به او یک داستان بلند بدهکار بود.

 

خبرگزاری مهر/ مجله مهر/ اسماء خواجه زاده: آدم‌ها در دو قدمی مرگ چطور فکر می‌کنند؟ چطور حرف می‌زنند؟ چطور زندگی می‌کنند و از همه مهم‌تر این‌که چطور می‌میرند؟ اینکه یک آدم به چه فکر می‌کرده و چه آرزوهای کوچک و بزرگی داشته که ناگهان ملک‌الموت روبرویش ایستاده که «فرصت تمام شده» حرف عجیبی است. با این فرض هرکسی، در هر سنی و در هرجای دنیا بمیرد کلی آرزوی نیمه تمام دارد.

«هبه ابوندی» را به خاطر دارید؟ شاعر عرب‌زبان غزه را می‌گویم؛ دخترک لاغراندامی که یک روز موشک‌ها توی خانه پیدایش کردند! با این مقدمه، روزهای آخر هبه را یک دور ببینیم، لابه‌لای آرزوهایش زندگی کنیم و در نوشته‌هایش کمی جستجو کنیم.

این داستان کوتاه زنی است که جنگ به او یک داستان بلند بدهکار بود:

 

۸ اکتبر ۲۰۲۳:

شبِ شهر تاریک است منهای روشنایی موشک‌ها. ساکت است منهای صدای بمباران‌ها. ترسناک است منهای آرامش دعا. سیاه است منهای نور شهدا. شبت به خیر غزه!

 

۹ اکتبر ۲۰۲۳:

وقت برای تشییع جنازه‌های بزرگ و خداحافظی‌های شایسته نیست. وقت چندانی وجود ندارد. موشکی‌ها در راه است. اکتفا خواهیم کرد به یک بوسۀ سریع روی پیشانی، به یک خداحافظی با عجله و انتظار برای مرگی جدید. وقت خداحافظی نیست.

 

۹ اکتبر ۲۰۲۳:

نمی‌دانیم کداممان زنده می‌ماند تا ماجرا را تعریف کند. شاید هیچ‌کس در غزه زنده نماند تا ماجرا را تعریف کند. اما ما به خدا ایمان داریم. خداوندا رحمتت را بر ما و همه نازل کن. مرگ دارد خانواده‌ها و محله‌ها را قلع و قمع می‌کند.

 

۹ اکتبر ۲۰۲۳:

پیش از این رژیم صهیونیستی در هر جنگ یک الگوی خاص داشت: گاهی خانواده‌ها، گاهی مساجد، گاهی خیابان‌ها، گاهی مناطق مرزی یا مرکزی و گاهی برج‌ها. برای آتش برنامه‌ای داشت که ما که زیر آتش بودیم آن را می‌فهمیدیم و بر اساس آن اهداف، پروازها و مدت زمان جنگ را برآورد می‌کردیم. این بار هیچ الگوی مشخصی وجود ندارد. همه‌چیز بمباران می‌شود. عصارۀ تمام جنگ‌های قبلی در این جنگ وجود دارد. غزه از شمال تا جنوب به صورت تصادفی و غم‌انگیز زیر آتش است، کشتاری دسته‌جمعی و تروری بیهوده نسبت به همه‌چیز انجام می‌شود. با این حال فقط صبر و ایمان ما به خداست که باعث می‌شود به هواپیماها نگاه کنیم و قبل از گریه آرام شویم. یا بعد از آرامش گریه کنیم و بگوییم: خدایا ما جز تو کسی نداریم. خدایا!

 

۹ اکتبر ۲۰۲۳:

عزیزان! ما وارد مرحله‌ای می‌شویم که از دنیا جدا می‌افتیم و شهر در کوتاه‌ترین زمان ممکن از بین خواهد رفت. ما نمی‌توانیم با کسی در داخل یا بیرون شهر تماس بگیریم. شب هنوز شروع نشده و بمباران مثل جهنم است. تا آن موقع ما را در دعا غرق کنید و از طرف ما، حتی شده در حد یک کلمه، پایداری و آزادی را به همه برسانید. ما غزه و همه کسانی که در آن هستند را به خداوند حافظ توانا سپردیم.

 

۱۰ اکتبر ۲۰۲۳:

در ابتدای روز بعد از اینکه مطمئن شدیم زنده‌ایم، شروع می‌کنیم به شمردن آنهایی که زنده مانده‌اند و آنهایی که به جنازه تبدیل شده‌اند. نه فقط آدم‌ها! بلکه خیابان‌ها و محله‌ها. تمام شهر شهید شده است. الحمد لله.

 

۱۰ اکتبر ۲۰۲۳:

خدایا کمک کن. کمک کن. ما گروه کوچکی هستیم که محاصره شده و فروریخته اما ثابت‌قدم است و به تو ایمان دارد. گروهی که مردم رهایشان کرده‌اند تا بمیرند. و ما جز تو راه چاره‌ای نداریم خدایا!

 

۱۰ اکتبر ۲۰۲۳:

این فاجعه بزرگ‌تر از آن است که بتوانیم درباره‌اش بنویسیم یا در رسانه‌ها اعلامش کنیم. خدایا! به ما کمک کن که هیچ یاریگری جز تو نیست.

 

۱۱ اکتبر ۲۰۲۳:

غزه در مواجهه با ظلم نهایت تلاش خودش را کرد. از تصورات و از سقف ممکن و غیرممکن فراتر رفت. تمام مجسمه‌ها و بت‌ها را شکست و چنان مقاومتی آفرید که در تاریخ جاودان خواهد ماند و وقتی دروغ‌ها از بین بروند درباره غزه بر سر زبان خواهد افتاد. وقتی سیاستمداران ریاکار سقوط کنند و بشریت شیشه‌ای در خود فروبریزد، غزه یک نماد افسانه‌ایِ غیرقابل درک و غیرممکن خواهد بود. رکوردی که شهرها، تمدن‌ها و ارتش‌ها فقط در زمان پیامبران و معجزات می‌توانستند به دست آورند. ما هرچه لازم بود انجام دادیم تا حق خود را به دست آوریم و از طرف ملت و مستضعفین جهان بجنگیم و مقاومت کنیم. در مقابل خدا و خودمان جای هیچ تأسف و اندوهی نیست. ما صاحبان حقیم و بخشی از عهد و پیمان این بود که بایستیم و تلاش کنیم. بعد از آن امر خداست که ما به آن ایمان آوردیم و توکل کردیم. اگر بمیریم، سند افتخار است و اگر زنده بمانیم ماجرا را تعریف می‌کنیم و داستان را پیش چشم همه جهان قرار می‌دهیم. وسط این کارها هم آئین‌های گریه، صبر، غم، یاد، امید و ناامیدی را انجام می‌دهیم. اگر مردیم از طرف ما بگو اینجا انسان‌هایی بودند که آرزوی سفر، عشق، زندگی و چیزهای دیگر را داشتند. هواپیماها بالای سر ما هستند و خدا هم از هواپیماها و هم از آنها بالاتر است.

 

۱۲ اکتبر ۲۰۲۳:

شجره‌های خانوادگی کامل سقوط می‌کنند. نه خانواده‌ای باقی می‌ماند نه شاخه‌ای. تمام برگ‌های درخت به شکل فاجعه‌باری می‌ریزد. غزه دارد به دروازۀ شهری گورستانی و باز تبدیل می‌شود که از چارچوب اتحادیه‌ی عرب تا تریبون سازمان ملل متحد امتداد یافته. ما در سکوت و سنگینی به قبرهایمان زل می‌زنیم و تسلیم خداوندیم.

۱۳ اکتبر ۲۰۲۳:

امروز جمعه یک هفته نبود، روزی طولانی بود که به ده‌ها شهید و مجروح و بسیاری مرگ تقسیم شد. و ما نمی‌دانیم چه چیزی انتظارمان را می‌کشد.

 

۱۳ اکتبر ۲۰۲۳:

ما اینجا در یک لحظه نجات پیدا می‌کنیم. در فاصله‌ای که یک پست را لایک می‌کنی، در فاصله‌ای که آلارم را خاموش می‌کنی، در فاصله‌ای که پسرت را صدا می‌زنی و جوابت را نمی‌دهد؛ مرگ خیلی سریع‌تر است!

 

۱۵ اکتبر ۲۰۲۳:

صدایی که می‌شنویم صدای مرگ است که از بالاسر ما رد می‌شود تا کسی دیگر را انتخاب کند. ما هنوز زنده‌ایم و صدای مرگ آشنایانمان را می‌شنویم و می‌گوئیم: خدا را شکر آخرین صدایی که شنیدند صدای موشک نبود، چون کسی که صدای موشک را بشنود نجات پیدا می‌کند.

ما تا اطلاع ثانوی زنده‌ایم.

۱۷ اکتبر ۲۰۲۳:

کودکانی از دنیا رفته‌اند که هنوز از اسمشان استفاده نکرده بودند!

 

۱۷ اکتبر ۲۰۲۳:

از بس مرگ در غزه سریع و فجیع است دیگر شهدا را به بیمارستان و از آنجا به قبرستان نمی‌برند. حالا شهید و بیمارستان و قبر همه‌اش یک جا است.

 

۱۸ اکتبر ۲۰۲۳:

هرگاه در نقشه‌ی فلسطین بین شهرها خطی کج شد، گلوله‌ها آن را درست کردند.

پاک‌کن برای کودکان است. شهرها اشتباهات را با گلوله تصحیح می‌کنند، غزه یک نمونه‌اش!

 

۱۸ اکتبر ۲۰۲۳:

اگر مردیم بدانید ما خشنود و ثابت‌قدم بودیم. و از طرف ما بگویید که ما صاحبان حقیم.

 

۱۸ اکتبر ۲۰۲۳:

عکس‌های خانوادگی ما، کیسه‌هایی از بدن‌های تکه‌پاره است، تلی از خاکستر، پنج کفن پیچیده‌ی کنار هم در اندازه‌های متفاوت.

تصاویر خانوادگی در غزه متفاوت است؛ آنها با هم زندگی کردند و با هم از دنیا رفتند.

 

۱۹ اکتبر ۲۰۲۳:

لیست دوستانم در حال کوچک شدن است. آنها تبدیل به تابوت‌های کوچکی می‌شوند که اینجا و آنجا پخش شده‌اند. نمی‌توانم دوستانم را در حالی‌که بعد از موشک‌ها در هوا پرواز می‌کنند بگیرم، نمی‌توانم دوباره برشان گردانم، نمی‌توانم برایشان عزاداری کنم و نمی‌توانم گریه کنم. نمی‌دانم چه کنم؟

هر روز لیست کوچک می‌شود. این فقط لیست اسامی نیست بلکه اینها خود ماییم با چهره‌ها و نام‌های متفاوت.

هیچ‌کدام از شکلک‌های اینجا آنها را برنمی‌گرداند حتی به دروغ.

 

۲۰ اکتبر ۲۰۲۳:

ما در غزه در محضر خدا یا شهیدیم یا شاهد آزادی. و همگی صبر می‌کنیم تا ببینیم کجا خواهیم بود. خداوندا! همه‌ی ما چشم‌انتظار وعده‌ی حق تو هستیم.

 

لینک مطلب: https://mehrnews.com/x35jXw

خاتون | ۱۱ تیر ۰۳ ، ۱۷:۵۲
۱۰ تیر۱۵:۱۰

اسماء خواجه زاده مترجم کشورمان در ایام عملیات طوفان الاقصی و نیز تهاجم وحشیانه اشغالگران علیه مردم غزه اقدام به ترجمه روزنوشت های مردم غزه و سایر عرب زبانان در واکنش به این اتفاق کرد؛ روایت هایی ساده که اغلب از زبان مردم عادی غزه روایت می شود و بیانگر رنج و خشمی است که این مردم در سال های اخیر از اشغالگری متحمل شده اند. این گزارش اختصاص به خواندن این روایت ها دارد و هیچ تحلیل دیگری نیاز ندارد چرا که این قدر رسا نوشته شده که آن را بی نیاز از تفسیر و تحلیل می کند.

 

 

عرفات الحاجی: گریه نکنید، همدردی واظهار همبستگی نکنید. توقف جنگ یا محکوم کردن قاتلان جنایتکار فایده ای ندارد. خون ما روی دست همه شماست. در غزه هرکه را دوست داشتیم، سلاخی کردند و هرچه می شناختیم، سوزاندند. وظیفه ما این است که انتقام بگیریم. فقط انتقام بگیریم. فقط انتقام بگیریم. حتی در جنگ 2014 که به نظرم بی رحمانه ترین جنگ بود، چنددقیقه ای وقت داشتیم نفس بکشیم یا فکر کنیم، کجا پناه بگیریم یا برویم. عده ای لااقل فرصت کمک به مجروح ها و محاصره شده ها را داشتند. می توانستیم شهدا را دفن کنیم و اجساد را برداریم. در مقایسه با اتفاقی که الان می افتد، جهنم 2014 بهشت بود.

تمیم البرغوثی: ابومازن سقوط می کند و تشکیلات در رام الله سقوط می کند! این جنایت و تمام جنایت های بعدش بر گردن اسرائیل و تمام کسانی است که حمایتش می کنند.اسرائیل رژیمی است که تعادل عقلی ندارد. از میلیون ها نفر در شمال غزه می خواهد خانه هایشان را ترک کنند. دیوانه اند؟! اگر این کار را بکنیم، چه چیز مانعش می شود؛ همین را از اهالی ضفه یا داخل کشور نخواهد و نگوید فردا از آنجا بروند؟ این آخرین جنگ اسرائیل است: به پایان می رسد یا به پایان می رسد.

رضوان الاخرس نویسنده: کودکانمان ای دنیا! کودکانمان را قاتلان انبیا کشتند. کودکانمان به دست اهل خیانت و رذالت کشته شدند. به دست کسانی که هیچ عهد و تعهدی را رعایت نمی کنند. صهیونیست های رذل کودکانمان را داخل بیمارستان کشتند.

ابراهیم زی سی: در حالی که خانواده ها در غزه مسکن و غذا و نوشیدنی و مرگ را باهم تقسیم می کنند، صهیونیست ها از زندانیان خود که دست نیروهای مقاومت هستند، اجازه می خواهند. این قطره ای است از دریای تفاوت میان صاحب زمین و کسی که از آن طرف دریاها آورده اند؛ تفاوت از زمین تا آسمان!

سعد واحدی: خانواده شهاب در جبالیا، شمال غزه میزبان گروه هایی از آوارگان بیت حانون در خانه خود شدند. خانه بدون هشدار قبلی با بمب سنگین بمباران شد. 44 نفر داخل خانه شهید و فقط 6 نفر مجروح شدند. نیمی از شهدا زیر 18سال داشتند. بزرگ ترینشان 62 و کوچک ترینشان شیرخواری 2ساله بود.

مقداد: مردم همه به یکدیگر تسلیت می گویند. هیچ کسی نیست که شهید نداشته باشد. یکی می آید شهادت فامیلی را تسلیت بگوید، تو نیز شهادت پسر یا دخترش را به او تسلیت می گویی.امروز در سخت ترین موقعیت زندگی بودم و هنوز نتوانسته ام با آن کنار بیایم. غصه امروز سال ها با من می ماند. در بیمارستان خواهرم را (شوهرش شهید شده) بغل کردم. گفت: «بگو همه ش خوابه و تموم می شه و وقتی بیدار شدیم همه چی فرق می کنه.» نه توانستم جواب بدهم، نه حرف بزنم، نه اشک هایم را پنهان کنم.

اوانی بلال: یاد نمایش غربی ها سر عکس پرستار فداکاری که رد ماسک روی صورتش مانده بود، می افتم، در حالی که پزشکان غزه را می بینم؛ جراحانی که بچه هایشان را بین اجساد می بینند، پزشکان تکه تکه شده در بمباران، آبشار بی انتهای سخت ترین جراحت ها و مدیر بیمارستانی که آنجا را رها نمی کند و قول می دهد تا دم مرگ کار کند. یکی از ساکنان غزه: در سال 2023 خوابیدیم، در سال 1948 بیدار شدیم.

عمر هواش روزنامه نگار: منطقی است کلمبیا در امریکای شمالی سفیر رژیم اشغالگر اسرائیل را اخراج کند اما سفرای این رژیم با خیال راحت در کشورهای عربی و اسلامی ما نشسته باشند؟

برار نزار ریان نویسنده فلسطینی: روز دهم کشتار، مصر، اردن، امارات، مغرب و ترکیه هیچ کدام سفیران خود را از رژیم اشغالگری که نابودمان می کند، فرانخوانده اند. دیگر در اخبار، نمی گویند فلانی شهید شد، بلکه می گویند: (اهالی) خانه فلانی به شهادت رسیدند.

حنان فرفور: اشغالگر، نانوایی ها را بمباران می کند. می خواهند نان در خون غوطه بخورد. اشغالگر می خواهد خون را از روی نان پاک کنیم و بخوریم. می خواهد کاری کند از خرید نان بترسیم.

اسما علیان: نمی توانیم کاری کنیم. حرف زدن فلسطین را آزاد نمی کند. تحریم من تاثیر ندارد. هر خروج، تحریم و کلمه ای که برای یاری فلسطین می نویسی، بالاخره راهش را به دل پیدا می کند. خودت را موجود کوچک و غیرموثر تصور نکن. ما به رغم راه های بیان متفاوت، خاری هستیم در پای رژیم صهیونیستی غاصب. فلسطینی، اگرچه سلاح به دست بگیرد، غیرنظامی است و شهرک نشین اسرائیلی، اگرچه گل در دست داشته باشد، استعمارگر. نه! ما مثل هم نیستیم. کشتگان آنها در جهنم اند و چه بدجایگاهی، و شهدای ما به اذن خداوند، در بهشت نعیم.

محمد ابوعبید: رسانه های عربی از اصطلاحات اسرائیلی و غربی مثل جنگ اسرائیل/حماس یا درگیری بین اسرائیل/حماس درباره تجاوز اشغالگران اسرائیلی به ملت فلسطین استفاده نکنند. جنگ علیه مردم فلسطین یا حداقل جنگ علیه غزه دقیق است. باید حواسشان باشد پنج کشور غربی در جنگ اسرائیل بر ضد شهروندان بی دفاع غزه و ضفه شریکند.

ضیا دیوادی: مادربزرگم در جنوب غزه است. بعد ازدست دادن خانه مان به او زنگ زدم. گریه می کند و می گوید، نگران نباش عزیزم. خانه را دوباره می سازیم. خانه پدرم را با سال ها حرمان و پس انداز توانستیم بخریم. همیشه افتخار می کردیم خانه زیبایی داریم که همه خانواده آنجا جمع می شوند. حالا همه چیز از بین رفته.ما به صحرا (ی سینا) نمی رویم و آنجا اردوگاه نخواهیم داشت. «سینا» خاک مصر است، نه فلسطین. اگر به آنجا برویم هیچ وقت به غزه برنمی گردیم. اتفاقی که در 1948 افتاد، تکرار نخواهد شد. خروج از غزه در کار نیست. غزه آخرین اردوگاه ماست.

محمد غازی: داشتیم سنگ لحد روی قبر زن عموی شهیدم می گذاشتیم که مردی آمد و گفت: جنین شش ماهه ای در بمباران سقط شده و می خواهیم با شهید شما دفنش کنیم. انگار خدا برای زن عمویم از بهشت گنجشکی فرستاد تا دلداری اش بدهد.

یحیی از غزه: ما در معرض پاکسازی قومی قرار گرفته ایم. ای سربازان محمد(ص) به فریاد برسید. کشتارها تمام نمی شود. شهدا قابل شمارش نیستند. در یک هفته بیش از 4 هزار نفر شهید شده اند. از دل غزه از سربازان محمد(ص) می خواهم به فریاد برسند.ای مردم ضفه و مناطق 48 و اردن و سوریه! امت عربی و اسلامی! موبایلم را در خانه یکی از همسایه ها با انرژی خورشیدی شارژ کردم و از غزه با شما حرف می زنم. ما قتل عام می شویم. شب و روز ما را می کشند. پوشش رسانه ای به خاطر قطعی برق و راه های ارتباطی قطع است. دشمن را بزنید و به داد ما برسید. اگر تمام مردم غزه شهید شدند، در دنیا و آخرت برای ما شهادت دهید که در راه عدالت و آزادی و مستضعفان زمین جان دادیم و در راه خدا برای احقاق حق مقابل نیروی شیطان (امریکا و انگلیس و صهیونیست) جنگیدیم. از داخل غزه و زیر حملات رژیم صهیونیستی شما را به دین و شرافت و عزت و عدالت تان قسم می دهم به نبرد طوفان الاقصی بپیوندید. غزه را تنها رها نکنید. از تمام جبهه ها بر سرشان آتش بریزید. باشد که ویران و نابود شوند.

علی عکور شاعر عربستانی: دوستی فلسطینی دارم که هرروز به او پیام می دهم تا حالش را بپرسم. هربار جوابم را می دهد، حس می کنم از نو متولدشده. در غزه می خواهند یک روز زنده بمانند و امروز عمری بلند است. پیام می دهم و می گویم: کاش می توانست برای یک روز بیشتر بگوید حالش خوب است و وقتی گفت، روز بعد می پرسم: برای دوروز پشت سر هم چه؟

عبدالوهاب المسیری: از آنجا که جوهره جهان غرب مسیحی نیست و بت پرست است، و ویژگی بت پرست این است که تنها با حواس پنجگانه درک می کند؛ باید چیزی که من اسمش را می گذارم پیام های مسلحانه برایش بفرستی تا بشنود. این طبیعت فرد بت پرست است. او حق و غیب را باور ندارد، حواس پنجگانه را باور دارد.

شهرزاد: اسمم شهرزاد است و 23سال دارم و عکس پروفایل منم. ترس بزرگم این است که مرگم در حمله صهیونیستی یک عدد بین اعداد روبه افزایش باشد. مثلا «شهادت دختری جوان و عده ای دیگر در بمباران خانه غیرنظامیان». من عدد نیستم. 23سال طول کشیده تا اینکه می بینید، شوم و حالا خانه ای دارم و دوستانی و حافظه ای و بسیاری درد.

عایشه السیفی شاعر فلسطینی: اگر مساله چنین است، شعار «نمی بخشیم و فراموش نمی کنیم» شعار بلند بلند ماست. و اگر مساله چنان باشد، چنین است. با این حال خورشید می تواند از سنگ طلوع کند! چرا که سرزمین ما، سرزمین ماست.

بشار حمدان: دنیا چندعکس از رنج ملت فلسطین دیده؟ مطمئنم از بیش از 75سال قبل میلیون ها عکس و فیلم از کوچ اجباری و کشتار ما دیده. غزه سال هاست جلوی دوربین ها سلاخی می شود و هیچ حرکتی نمی شود. این عکس ها صرفا یک تراژدی کمدی برای جامعه منافق بین المللی است که تصویر فلسطینی را مرده و بدون مقاومت دوست دارد.

سعاد القیسی: به من 30 رزمنده از حزب الله، 30 رزمنده از انصارالله، 30 رزمنده از حشدالشعبی و 6 سعودی بدهید؛ قدس را آزاد می کنیم. 6 سعودی وظیفه شان آشپزی برای رزمنده هاست.

جفرا الحب: خانه خانواده لحام را در خان یونس زدند و وقتی آمبولانس ها برای نجات رفتند، آمبولانس ها را هم زدند. آیا محکوم کننده ای هست؟ آمبولانس ها، مساجد، مدارس، دانشگاه ها، بیمارستان ها، بیمارستان بیت حانون، خانه ها، شرکت های ارتباطی، بانک ها، مراکز، برج ها و بازارها بمباران شدند.

روزنامه ایران

خاتون | ۱۰ تیر ۰۳ ، ۱۵:۱۰
۰۹ تیر۱۱:۵۴

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ اسماء خواجه زاده: آنچه امروز می‌خوانید روایت «نور» است. «نور عاشور» نام دختری اهل غزه است که حقوق می‌خواند و جنگ او و خانواده‌اش را آواره جنوب غزه و «رَفح» کرده است. این روایت، محتوایی است که او در فضای مجازی منتشر کرده است.

اینجا غزه است. جایی که بمباران نه فقط جان‌های عزیز، که رویاها و آینده‌ها و لباس‌عروس‌ها را زیر خروارها خاک دفن می‌کند و به آنها رنگ آوار می‌زند!

*

مثل هر دختری که رؤیای عروسی و پوشیدن لباس سفید را در سر دارد، هر کاری را که برای مراسم لازم بود انجام دادم. پیراهنی زیبا که وقتی می‌دیدمش لذت می‌بردم؛ یقین داشتم هر که آن را ببیند هم انتخابم را تحسین می‌کند. من و نامزدم «خالد»، تالار را رزرو کردیم؛ نورپردازی و گل‌آرایی و سایر جزئیات مراسم را هم آماده کردیم؛ خانه‌ای که قرار بود با عشق زیر سقفش زندگی کنیم را هم همین‌طور… اثاث و طراحی و رنگ‌هایش را طوری چیدیم که شبیه خودمان و قصه زندگی‌مان باشد.

یکی از آداب و رسوم عروسی در نوار غزه این است که عروس، بعد از آماده کردن لباس‌ها و وسایلش، آنها را داخل چمدان‌هایی تزیین‌شده می‌گذارد و طی مراسم کوچکی با حضور نزدیکان، آن وسایل را به خانه جدید می‌فرستد.

آن موقع مادرم برای من پنج دست لباس سنتی فلسطینی گلدوزی کرده بود. لباس‌ها از شدت زیبایی، جادویی بودند و من هیجان و شوق زیادی داشتم که همه، رنگ و طرح‌های زیبایشان را ببینند.

همه چیز را با خوشحالی آماده کرده بودم که این جنگ لعنتی از راه رسید! سه روز از جنگ گذشته بود که رژیم اشغالگر ما را مجبور کرد از خانه‌هایمان برویم؛ به دلیل اینکه محل زندگی ما منطقه خطر بود! آواره شدیم و با لباس‌هایی از خانه بیرون زدیم که یک روز، دو روز، یا یک هفته تنمان بود. البته؛ کلید خانه‌هایمان را به امید بازگشت برداشتیم...

رژیم اشغالگر قبلاً، یعنی در ماه می سال ۲۰۲۳ خانه‌مان را بمباران کرده بود. اوایل اکتبر بازسازی خانه را تمام کرده بودیم. اما دو هفته بعد از جنگ، وقتی خانه نبودیم، آنجا برای دومین بار بمباران شد و ویرانه‌ای سیاه از آن به جا ماند. تمام لباس‌های زیبایم سوخت و هیچ اثری از آن گلدوزی‌های سنتی فلسطینی پیدا نکردم. تمام چیزهایی که برای عروسی‌ام آماده کرده بودم هم ناپدید شد. آن موقع به خاطر از دست دادن وسایل ارزشمند و بسیار مهمم خیلی ناراحت بودم، اما خبر نداشتم که روزهای آینده قرار است روزهای سخت‌تری باشد!

خانه‌ای که من و خالد با هم وسایلش را چیده بودیم هم بمباران و با خاک یکسان شد. خانه‌ای که «راحت» به دست نیامده و حاصل سال‌ها، ماه‌ها، روزها و شب‌های طولانی‌ای بود که خالد در شیفت‌های بیمارستان چشم روی هم نگذاشته بود. تالار عروسی هم در یک چشم به هم زدن نابود شد. حتی مغازه لباس‌فروشی هم آتش گرفت و لباس‌هایم همراهش سوخت. در شهر دیگر چیزی نمانده بود که ما را یاد خوشحالی‌ها و روزهای شیرین‌مان بیندازد. حتی دوست عکاس‌مان «روند» که نامزدی ما را با عکس‌های خاصش ثبت کرده و قرار بود روز عروسی هم کنارمان باشد، همراه خانواده‌اش شهید شد.

رژیم اشغالگر هم او را کشت و هم عکس‌های عروسی من را به خاک سپرد! چقدر دلم می‌خواست آن لحظات را ثبت کنم، اما حالا دارم مصیبت‌های جنگ را می‌نویسم و در پلتفرم دیجیتالم هر رنجی که می‌بینم و می‌شنوم را ثبت می‌کنم… هرچند قابل توصیف نیست! صهیونیست‌ها حتی مهمان‌های جشن‌مان را هم کشتند. حالا بیشتر دوستان و فامیل‌هایم در این جنگ شهید شده‌اند.

حرف‌هایم شبیه رمان تراژیک دختری مالیخولیایی به نظر می‌رسد، اما در واقع چشمان من که قبلاً تمام رنگ‌ها را می‌دید و آنها را از هم تشخیص می‌داد، حالا همه‌جا فقط خاکستری را در آوار، سفید را در کفن و قرمز روشن را در خون می‌بیند.

و اما خالد عزیزم! او از وقتی جنگ شروع شد با تمام تلاش و توانش در بیمارستان شفا کار می‌کرد. حتی یک لحظه هم آنجا را ترک نکرد و به خانه نرفت. بعد از مدتی بیمارستان محاصره شد و دیگر کسی نتوانست با او تماس بگیرد. خبری از او نداشتیم. نمی‌دانستم حالش خوب است؟ هیچ‌کاری از دستم برنمی‌آمد جز اینکه پای «الجزیره» بنشینم و با دقت آن را دنبال کنم تا یا چهره‌اش را ببینم یا نشانی که دلم را آرام کند، ولی هرچه می‌شنیدم خبر کشته شدن و دستگیری و آزار پزشکان بود، بدون اینکه نامی از آنها برده شود.

دیگر از دختر جوانی که زندگی را به آغوش می‌کشید به دختر ناامیدی تبدیل شدم که تمام مدت گریه می‌کرد و فقط لباس سیاه می‌پوشید چون آن شادی که قبلاً قلب‌اش را پر می‌کرد حالا به غمی بدل شده بود که سایه‌اش روی تمام شهر دیده می‌شد. این وقایع دردناک پیش از آواره شدن ما از شمال نوار غزه بود. ما هر لحظه با حملات دیوانه‌وار و هرروزه در معرض خطر مرگ بودیم.

حس می‌کردم مرگ هر شب دنبالمان می‌کند. برای همین وقتی خانواده‌ام خواب بودند و گدازه‌ها بر سر خانه‌ها می‌بارید، می‌رفتم و به درگاه خدا دعا می‌کردم. چشم به آسمان می‌دوختم و اشک از چشم‌هایم سرازیر می‌شد و تمام نیرویی که در طول روز ادعایش را داشتم، از بین می‌رفت، در تاریکی حل می‌شد. به جایش، قلب کوچک، ضعیف و ترسیده‌ای آشکار می‌شد که قادر نبود این همه غم و اندوه را تحمل کند. هر روز به خدا می‌گفتم: «تو نسبت به ما از همه مهربان‌تر و سخاوتمندتری و فقط تو می‌دانی چه چیز در سینه ماست.»

آهسته به او می‌گفتم: «پروردگارا! تو از من و حالم به من آگاه‌تری… تنها تو می‌دانی که من تحمل این داغ را ندارم و اگر برای خالد اتفاقی بیفتد، دیوانه می‌شوم. خدایا! من هیچ‌وقت در زندگی‌ام کسی را مثل او دوست نداشته‌ام. از کجا بفهمم حالش خوب است یا نه؟ خدایا! لطفاً برایم نشانه‌ای بفرست.» اما روزها به همان شکل تکرار می‌شد و دلم آرام و قرار نداشت، با این حال نمی‌توانستم نگرانی و اضطرابم را جلوی کسی نشان دهم چون این غم، غمی دسته‌جمعی بود نه غمی که فقط برای من باشد؛ تمام آنهایی که داخل شهر بودند انواع غم‌ها را در دل داشتند.

یک ماه بعد از این عذاب، خانه‌ای که بعد از آوارگی داخلش بودیم هم بمباران شد و ما به شکل معجزه‌واری از مرگ نجات پیدا کردیم. من آن موقع مرگ را نمی‌خواستم. نمی‌خواستم قبل از اینکه برای آخرین بار صدای خالد را بشنوم و به او بگویم خیلی دوستش دارم، بمیرم!

شمال کاملاً ویران شده بود و ما هیچ راهی نداشتیم جز اینکه آواره شویم و به سمت جنوب برویم. تمام این اتفاق‌ها در شرایطی رخ می‌داد که من خبری از خالد نداشتم. راه افتادیم و به نقطه وحشتناک ایست‌بازرسی ارتش رژیم اشغالگر رسیدیم. به ما دستور دادند کارت‌های شناسایی‌مان را نشان دهیم. همین که کارت را درآوردم، عکس خالد را که کنار عکس خودم گذاشته بودم دیدم. برای من که بعد از کیلومترها راه رفتن در حالی‌که از گرسنگی و آب آلوده و خستگی رنگم پریده بود و شانه‌ها و کمرم خم بود و تعادل نداشتم، همین کافی بود گریه سر دهم.

به خاطر روزهای سختی که پشت سر گذاشته بودیم، بی‌اختیار گریه کردم و آرزو می‌کردم فقط یک خبر از خالد بشنوم تا حرارت دلم سرد شود؛ اما هیچ خبری نبود!

از آن ایستگاه بدشگون مرگ رد شدیم و خسته به جنوب رسیدیم. باز هم تلاش کردم خبری از خالد پیدا کنم. هیچ نبود جز خبری که می‌گفت بیمارستان شفا با تمام افرادش تخلیه شده و فقط مدیر آن «محمد ابوسلمیه» و چهار پزشک و تعداد انگشت‌شماری پرستار آنجا مانده‌اند. خوشحال شدم و گفتم حتماً خالد بین آن پزشکان است. این باورم بود چون او را بیشتر از خودم می‌شناختم.

قبلاً به من گفته بود حتی اگر فاصله‌اش با مرگ یک قدم بیشتر نباشد، باز هم امکان ندارد از بیمارستان بیرون برود یا حتی یک مریض که به او نیاز دارد را رها کند. مطمئن بودم او آنها را رها نمی‌کند. چند روز بعد فهمیدم درست فکر می‌کردم و اتفاقی که افتاده دقیقاً طبق انتظارم بود. خالد جز معدود افرادی بود که از بیمارستان شفا نرفته بود.

بعدتر که او را دیدم نحیف شده بود، اما مقاومت در مقابل اشغالگران، بازجویی‌های وحشیانه‌شان و بدون آب و غذا سر کردن، تجربه سرسختی را روی چهره‌اش حک کرده بود… ما در این جنگ افرادی را از دست دادیم اما خدا را شکر خالد زنده بود. هنوز هم سعی می‌کند قوایش را جمع کند و به قول خودش به بیماران وفادار بماند. قول داده که نزد من برگردد و همین برایم کافی است!

مجله مهر

 

خاتون | ۰۹ تیر ۰۳ ، ۱۱:۵۴
۱۶ ارديبهشت۱۵:۰۶

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «ربا حسان» از زنان مقاوم فلسطینی است که از اوضاع و آنچه امروز در غزه می گذرد نوشته است. او می گوید چند بار دیگر آوارگی از سرزمینش را تجربه کرده اما این بار از تجربه آخر خود که توسط اسماء خواجه زاده به فارسی ترجمه شده، چنین روایت می کند: 

من «ربا» هستم. تا حالا پنج بار در جنگ آواره شده‌ام. از «بیت حانون» تا «تل الزعتر» تا اردوگاه «جبالیا» و بعد «دیر البلح» که دو بار آنجا جابه‌جا شدیم. آخرین بار هم «رفح».

من با هربار آوارگی مقداری از اشتیاقم به زندگی را از دست می‌دادم. از جمع کردن خودم در مکان‌ها خسته شدم. یادم می‌آید در دیر البلح، وقتی داشتیم جابه‌جا می‌شدیم وسط راه ایستادم؛ دلم می‌خواست به طرف خانه خودمان بروم نه به سمت پناهگاه. مرگ برایم اهمیتی ندارد. آیا زندگی ارزش این‌همه ماجرا برای نجات پیدا کردن را دارد؟ در ذهنم جمله مولایمان علی تکرار می‌شد: «این دنیای شما نزد من از آب بینی بز بی‌ارزش‌تر است.»

 

جنگ اینجا، یک جنگ نیست بلکه چندین جنگ است. جنگ‌های آب و غذا و جابه‌جایی و حتی سرما. بدنم را به غذای کم عادت داده بودم و حتی اگر در روز یک لقمه غذا می‌خوردم تأثیری روی من نداشت اما سخت‌ترین موضوع، کمبود آب بود. روزی که با هشت نفر از اعضای خانواده‌ام به جبالیا آواره شدیم، باید فقط دو لیتر آب استفاده می‌کردیم!

این دو لیتر آب هم برای نوشیدن بود هم رفتن به توالت. من روزی یک بار آب می‌خوردم تا مجبور نباشم بروم توالت، و سهمم از آب نوشیدنی را برای وضو نگه می‌داشتم، که آن را هم بعدها تیمم می‌کردم.

ما در جنگ همه‌چیز را بازیافت می‌کنیم. مثلا تفالۀ قهوه را نگه می‌داریم و مقداری آب به آن اضافه می‌کنیم و می‌گذاریم دو روز بماند و تخمیر شود. بعد دوباره آن را می‌جوشانیم و می‌خوریم. آبِ شستن لباس‌ها و مایع ظرفشویی را نگه می‌داریم تا دوباره در توالت ـ خدا عزتتان بدهد ـ

استفاده کنیم. پاکت‌های پنیر و لیوان‌های مقوایی را نگه می‌داریم تا بسوزانیم و رویش آتشش غذا درست کنیم. بطری‌های شامپو و صابون را نگه می‌داریم تا داخلشان آب بریزیم و به جای شلنگ استفاده کنیم. یا از بقچه لباس‌ها به جای متکا و از در مربا به جای بشقاب استفاده می‌کنیم. پردۀ درمانگاه را به‌عنوان روانداز استفاده کردیم و بعدا وقتی به ما روانداز دادند از پرده‌ ها، خیمه درست کردیم.

دنیا اینگونه و به بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن زهد را به ما یاد داد.

کمدی سیاه در جنگ؟ چقدر پیش می‌آید که به یک دلیل هم می‌خندم و هم گریه می‌کنم. در ابتدای بحران آب در شمال، خیلی گریه کردم. مادرم با لبخندی بر لب گفت اشک‌هایم برای شستن صورتم بس است و باید آب را برای کار دیگری استفاده کنم. خندیدم. یا بعدتر وقتی داخل اتاق معلمان مدرسۀ ابتدایی وابسته به آژانس «غوث» زیر تخته سیاه می‌خوابیدم گریه کردم. بالای سرم ابری بزرگ و پنبه‌ای از سقف آویزان بود که رنگش خاکستری شده بود. یک نخ آبی هم از آن آویزان بود انگار که از ابر باران می‌بارید.

من هربار می‌خواستم بخوابم به آن زل می‌زدم و از سادگی این ایده می‌خندیدم اما یک لحظه بعد وقتی یادم می‌آمد به چه دلیل اینجا خوابیده‌ام می‌زدم زیر گریه. یا یک روز وقتی عمه‌ام برای دیدن ما به پناهگاه آمد، برای برادرزاده‌ام که نوزاد بود پوشک آورده بود. مادرم به او گفت این پوشک‌ها برای برادرزاده‌ام کوچک است اما اشکال ندارد چون ما دخترها می‌توانیم از آن به جای نوار بهداشتی استفاده کنیم. و به این شکل هرچیزی باعث خنده‌ام می‌شد، همان به گریه‌ام می‌انداخت. 

چه پناهگاه چه مدرسه جاهایی بودند پر از خفت و تحقیر. در روز چهار نان پیتا میان ما تقسیم می‌کردند. نصف نان برای یک نفر و هر نان هم به اندازه یک کف دست! بعدتر ما از نانوایی‌ها نان می‌خریدیم تا اینکه آنها هم بسته شد. بعد با مصیبت آرد خریدیم و در تنور گلی نان درست کردیم. 

یک نمونه تحقیر را برایتان بگویم؛ رفتن به توالت. داخل مدرسه نه تا توالت بود با هزاران آواره، و صفی طولانی برای قضای حاجت درست می‌شد. من اول مجبور بودم هیچ‌چیز نخورم تا مجبور نباشم داخل صف بایستم یا در حیاط مدرسه جلوی همه راه بروم. از اینکه با آن وضعیت اهانت‌بارم آنجا بودم خجالت می‌کشیدم. برای همین از برخورد با مردم و حتی دیدن خودم در آینه پرهیز می‌کردم.

یک بار به من اصرار کردند به بیمارستان اماراتی نزدیک پناهگاه بروم و آنجا حمام کنم. اولش قبول نکردم. چون نمی‌توانستم قبول کنم با این وضعیت پایم را بیرون بگذارم و در خیابان راه بروم اما آخرش رفتم. من تنها کسی نبودم که می‌خواست حمام کند. در هر اتاق حداقل ده نفر منتظر نوبتشان بودند تا حمام کنند و مسئولان هم از یک اتاق دنبالمان می‌آمدند و از آنجا بیرونمان می‌کردند و به اتاق دیگر می‌فرستادند. برایم تحقیرآمیز بود. به شکل بی‌سابقه‌ای گریه کردم و به حمام و آب و جنگ لعنت فرستادم و بدون اینکه دوش بگیرم برگشتم. از نظر روحی خیلی برایم سنگین بود.

در پناهگاه یک بار یکی از هم‌کلاسی‌های دانشگاهم را دیدم. از زمان فارغ التحصیلی در سال 2019 این اولین باری بود که می‌دیدمش. خودم را از نگاهش می‌دزدیدم چون خجالت می‌کشیدم و امیدوار بودم او مرا ندیده باشد. صبح روز بعد در راه دستشویی از دور دیدمش که کنار در ایستاده. نمی‌توانم دربارۀ واکنشم توضیحی بدهم اما از دور برایش دست تکان دادم. مرا ندیده بود و من همچنان دست تکان می‌دادم تا به او رسیدم. سلام کردم و عمدا خیلی حرف زدم چون می‌خواستم به او و خودم ثابت کنم از این وضعیت تحقیرآمیز شرمسار نیستم در حالی‌که در واقع تا سرحد مرگ شرمسار بودم. شاید هم دیدن یک چهرۀ آشنا در این وضعیت باعث می‌شد حس کنیم کمی تسلی پیدا کرده‌ایم! نمی‌دانم. 

با گذر زمان به پناهگاه عادت کردیم. وضعیت آب بهتر شد و ما روی آتش غذا درست می‌کردیم. حتی من مرفه شده بودم و صبح‌ها زود بیدار می‌شدم تا خودم تنهایی آتش روشن کنم و روی آن چای یا قهوه بگذارم. بعد یک مودم خریدیم و اشتراک اینترنت گرفتیم. حالا هروقت تشنه‌ام می‌شود آب می‌خورم و هروقت خواستم توالت می‌روم و دیگر به مردم داخل حیاط و اینکه چقدر داخل صف منتظر خواهم شد، اهمیتی نمی‌دهم. 

همین‌طور برای پوستم کرم خریدم تا مثل قبل به خودم توجه کنم و چند کتاب هم گرفته‌ام تا اینجا بخوانم با این‌حال خسته و ترسیده‌ام. می‌ترسم از اینکه این، زندگی‌ام بشود. می‌ترسم جنگ تمام شود و این زندگی ادامه داشته باشد!

منبع: تسنیم

خاتون | ۱۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۵:۰۶