به نام حضرت باران
اسماء خواجه زاده
عطر پیاله های لبریزِ هوش و کمال و جمال خورشیدی چون تو تمام شهر را پر کرده است؛ همزاد آیینه ای که ستارهها در حسرت روشنایی چشمانش دل دل می زنند و سادهانگاران سرزمین زمین، در تخیلِ عبثِ داشتنِ چنین آفتابی، عابر کوچههایی شده اند که به رضایتِ پیامبر ختم میشود و او هر بار باید در باورِ این اذهانِ بیحصار به تکرار جملهای ایمن بنشیند تا اشتیاق به انتها رسیدۀ بزرگانی که خواستار توأند، بی هیچ تبسمی برگردند و خورشید را از خیال فرسودهشان خط بزنند: «کار ازدواج فاطمه به دست خداست!»
* * *
در تمام آسمان های خدا ولوله ای است تا سعد بن معاذ در انبساطِ غلیظِ آفتاب، زودتر علی را در یکی از نخلستان های اطراف مدینه بیابد. سرگیجه ای در ذهن ذراتِ ملتهبِ اندیشه ای که سعد خیال بیانش را دارد جا خوش کرده است. ترنم ترانه ای رگهای آسمان را به جوش می آورد؛ تعلل ها از کمانِ صبوری رها شده اند؛ منظومه ای در حال تکوین است و سعد در انتظار اینکه چرا علی تو را از پسر عمویش خواستگاری نمی کند چشم به واژه های همیشه مأنوسِ قاموس او دارد، تقدیر با همۀ اقتدارش در برابر پنجۀ ارادۀ علی سرخم کرده است اما او با زبانی در خوف و رجای رضایت پیامبر، می ترسد که تو را به خاطر فقر به او ندهند. سعد یقینِ شاکیِ شکوه اش را به نجابتِ چشمهای او می ریزد و بی هیچ تردیدی او را به رفتن به خانۀ پیامبر تشویق میکند: «اگر او را به تو تزویج نکنند پس به چه کسی بدهند در حالی که تو محبوبترین خلق خدا نزد رسول خدایی!»
* * *
پیشانی بلندت، تقابلِ مأنوسِ صف بستنِ ستاره ها را خوب بلد شده است. دقیقهها بیخود از معانی ماجرایی سخن می گویند که دست فهمشان به ادراکِ گوشهنشین ترین توصیفهای مهتابیاش هم نمی رسد؛ قرار است شرق و غربِ توالی روز و شبِ زمین، به حدوث سلالهای بنشیند که آبروی خاک است و افتخار افلاک، حدوث حادثهای با قدمتی قدیمیتر از آفرینش!
* * *
تو در کنار پدر هم که نباشی خوب می دانی نگاه علی میان فورانِ فوارۀ پروانهها و دلآشوبۀ پاسخ به سؤال پیامبر در حرکت است و هر چقدر هم سربه زیر شُکوه شرم و ظرافتِ یک دستِ نگاه رسول خدا باشد باز هم پدر در امتداد ضربانهای او، آیینهای برای انعکاس دارد و هیچ تپشی از دیدگان صبورِ غرقِ تبسّمش دور نمیماند؛ او باید سر بلند کند و از آنچه قرار است مهریۀ تو قرار دهد سخن بگوید. هر چند پدر خوب بداند که اکنون صدای شبیه زمزمهاش در مفصل سکوت و شرم شکسته میشود: «پدر و مادرم فدای تو باد! چیزی بر شما مخفی نیست و همۀ وضع مرا میدانی؛ تمام دارایی من شمشیر است و زره و شتر آبکشم!»
دستهایت به پیشانی خورشید رسیدهاند و چکه چکه تو را آب میکنند؛ تبسّم از لبهای پیامبر دور نمی شود اما اضطراب هم از شانۀ شرم تو جدا نمیشود! صدای پدر را می شنوی که با علی سخن می گوید: «ای علی! شمشیرت را که لازم داری زیرا با آن در راه خدا می جنگی، به شتر آبکش هم نیازمندی چون با آن برای نخلستان ها و خانواده ات آب می کشی و زاد و توشۀ سفرت را حمل می نمایی؛ پس برو و زره را بفروش و پولش را برایم بیاور.» و علی به اجابت آنچه از حنجرۀ آسمان شنیده است بر می خیزد و می رود و با پانصد درهم بهای زره غنیمتی جنگ بدر نزد پیامبر باز می گردد تا پول زره به سه قسمت تقسیم شود:
خرید جهیزیه، خرید عطر و بوی خوش و قسمتی به امانت نزد امّ سلمه تا هنگام فرا رسیدن شب عروسی برای ولیمۀ عروسی مصرف شود. خانۀ پیامبر غرق فوارۀ پروانه هاست!
***
آرام... حواشی همین لبخندها، فقط چند گام دیگر ... آسمان چهارم، بیت المعمور!
تمام اینها که جمعند فرشتگان خدایند! فانوسهای همیشه روشنِ دور از زمین! و همه را تجلّی یک طور، قنوتبستۀ قدیسۀ عرش کرده است؛ میهمانی خداوند برای ازدواج تو با علی!
قرار است راحیل رگبرگِ لطیفِ کلمات را از هزار توی مجالِ ستایشِ خداوند، بر بالای منبری از نور به دست فرشتگان بسپارد و در نشانی حنجره های خشوعشان، نشانی دیگر از تسبیح و تقدیس بنشاند:
«سپاس و ستایش پروردگاری را که به ازلیّت خود پیش از هر مخلوقی وجود داشته و ذات مقدسی که بعد از فنای همه موجودات باقی خواهد ماند. سپاس گوییم که ما را فرشتگان روحانی قرار داد. آن موجوداتی که به ربوبیّتش مُذعن و معترفند و ما نیز در برابر نعمتهایی که ارزانیمان فرمود شکر گذاریم. شکر گوییم او را زیرا که حرص و ولعِ شهوات را از ما برکند و میل و حرص ما را فقط در تسبیح و تقدیس خود قرار داد، پروردگاری که رحمتش گسترده است و نعمتش فراوان؛ آن خدایی که الحاد مشرکان و گناه گناهکاران او را زیانی نرساند و بر دامن کبریائیش گرد ننشیند... !»
و سپس شادی دیرسال ملائکِ مشتاق، در پی پیام خداوند دل به صدای جبرائیل (علیه السلام) می سپارند:
«ستایش ویژۀ من و بزرگ دیدن خاص من خواهد بود و بندگان همه غلامان و کنیزان منند! پس کنیزم فاطمه را برای برگزیدۀ خلقم علی تزویج می کنم. ای فرشتگان! شما گواهان باشید.»
حوصلۀ آسمان در اجابتِ فرمانی که خدا صادر کرده است پلک می زند؛ ملائکِ مقرّبِ خدا، گرد عرش او جمعند؛ پرندگان زمزمه نوشِ مِضراب مُجابِ ملکوتند و درخت طوبی در اجابت فرمان پروردگار، سنگفرشی از مروارید، زبرجد سبز و یاقوت سرخ در پیش چشم عرش نشانده است.
**
شکوه جشن آسمانی تو در تمام مسیرهای زمین جاری خواهد شد و همه راز ازدواجی را که پیش از اتفاق افتادنش در زمین، در آسمان منعقد شده، خواهند دانست..
پیام زن، شماره ۱۸۸
معبر سایبری چشم مجنون
cheshmmajnon.blog.ir