اسماء خواجه‌زاده

نوشته‌ها و ترجمه‌ها

اسماء خواجه‌زاده

نوشته‌ها و ترجمه‌ها

روزگـاری، کلمات، زبان بودند؛
اکنون سکــوت... .

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
پیوندهای روزانه
۱۸ مهر۱۹:۵۰

به نام حضرت باران

اسماء خواجه زاده

نه دل واهمهی آن بالهای قیچی خوردهی خاکنشین

نه حسرت آسمانی که نپریدم

هیچ‌کدام آشوبم نمی‌کند.

میان این همه ضجه‌ی در گلو رسوب‌شده

تنها

جای خالیِ معجزتِ صدای تو

که آغوش لالایی باران بازش آورده بود

این دلِ بیقرارِ خلاص را

در مرگامرگ جنون و رهایی سلاخی می‌کند

مگر

این مگرهای همیشه بی تـو

آرام بگیرد...


خاتون | ۱۸ مهر ۹۲ ، ۱۹:۵۰
۱۸ مهر۱۹:۳۵

به نام حضرت باران

عدنان الصائغ

برگردان: اسماء خواجه زاده 

خط به خط مرا پر می‌کنند

در فصل‌ها می‌گنجانند

فهرست می‌بندند

چاپ میکنند

به کتاب‌فروشی‌ها می‌فرستند

و سپس...

در روزنامه‌ها به من ناسزا می‌گویند

در حالی که من

هنوز

دهان

باز نکرده‌ام...


خاتون | ۱۸ مهر ۹۲ ، ۱۹:۳۵
۲۵ شهریور۲۲:۳۱
به نام حضرت باران
قاسم حداد (متولد 1948 م، بحرین)
برگردان: اسماء خواجه زاده 

در موسیقی‌ای که در اتاق خانه‌ی کوچکمان چرخ می‌خورد

و از دیوارها و پنجره‌ها و قفسه‌های کتاب‌خانه بالا می‌رود

موسیقی‌ای که با ما شام می‌خورد و عشق 

و شعر می‌خواند

در موسیقی‌ای که زیر رواندازهایمان جاری است

و در شیر کودکانمان شنا می‌کند

و می خوابیم و بیدار می‌شویم

در حالی که او نمی‌خوابد و از روزگار ما حفاظت می‌کند

در این موسیقی منتظرم باش

در این موسیقی منتظرت هستم..


خاتون | ۲۵ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۳۱
۲۴ شهریور۲۳:۴۷

به نام حضرت باران


[هؤلاء الطغاة

أصحیحٌ یا ربی

انهم مروا من بین أناملِکَ الشفیفةِ

وتحملتهم!؟]

:: ::

:: ::

پروردگارا!

این درست است؟

گردن‌کشان از میان ِ انگشت‌های ظریف تو رد شوند

و تو آنان را تاب بیاوری!؟


ـ عدنان الصائغ (شاعر عراقی، متولد 1955 م، کوفه)/ برگردان: خواجه زاده ـ 

خاتون | ۲۴ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۴۷
۲۳ شهریور۲۱:۳۸

به نام حضرت باران


[لا تنامی... حبیبتی

العصافیر تنتحر]

:: ::

نخواب محبوب ِ من 

گنجشکها خودکشی می کنند...


ـ محمود درویش/ اسماء خواجه زاده ـ

خاتون | ۲۳ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۳۸
۱۵ شهریور۱۵:۴۷

به نام حضرت باران

اسماء خواجه زاده

دقیقه ها، در شیار شیون جان سپرده اند؛ بادها نشانه شرقی صعود کسی بر بلندای آسمانند و بوی کافور در التهاب دست های حادثه ای صبور پیچیده است. گویی کودکی تو باید قرین قرابت رنج باشد و حادث ؛ هنوز مدت زمان زیادی از پایان شبح سال های سخت شعب نگذشته است و رؤیای طاقت و تحمل از پیکره استقامت و غرور کودکانه تو محو نشده کودک کودکی های پر از تمرین های سخت! دو ابر پیچیده تقدیر برای سال های بعد تو هروله ای میان اشک و لبخند رقم زده است تا تو از آزمون کودکی هایت سربلند بیرون بیایی و خدا هماره مقامت را به رخ ملائکش بکشاند، مقام تو را «مبارکه» پیامبر!

خاتون | ۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۴۷
۱۵ شهریور۱۵:۳۸

به نام حضرت باران

اسماء خواجه زاده

ماه ها از رویش جوانه های بی حصار «هست شدن»ها گذشته است. زمان از سالی می گذرد که واپسین دعوت های دور از چشم نامأنوسانِ روشنی تمام شده است؛ حالا همه از کنار هر گمان بی صدایی هم که رد می شوند، می دانند تو در زوایای پنهان و آشکار گمان های تشنه مردم نشسته ای، حالا خدا فرمانِ تازه ای برای پیامبرش دارد، فرمانی که پیش از آنکه بر بال کبوتران تبسم نشین به تو ابلاغ شود، رؤیای آرامشی را در اعماق کائنات رقم زده و باعث شده است تا ساکنان آسمان پیشاپیش، حوالیِ حلولِ کسی در زمین به هلهله بنشینند؛ کسی که مضمون شفاف بهانه آفرینش است:
«یا «محمّد(ص)»! خداوند علیّ اعلا سلامت را می رساند و به تو فرمان می دهد که چهل شبانه روز از همسرت خدیجه دوری گزینی.»

صدای جبرائیل را بر قوس اندوهِ فاصله ای ناگزیر، می شنوی. رنجی پنهان در پرده پوشیِ اجابتِ فرمانی عظیم گم می شود؛ همه می دانند که خدیجه در قلب تو تعبیر جاودانه ای از معنای زن است؛ اسطوره ای از وسعت یک روح! نمادی از عشق و همراهی! خلوصِ ماندگارِ تسلیم در برابر خدا! و حالا باید به فرمان خدا چهل روز از او دوری گزینی؛ از دنیای مهربانی ات!

خاتون | ۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۳۸
۱۵ شهریور۱۵:۳۴

به نام حضرت باران

اسماء خواجه زاده

روزگار دورِ بی رؤیایی است، زمان می رود تا در دقیقه ای سرشار راز رازقی، خوابِ حادثه ای را در دو راهیِ عقل و عشق در قبیله زمین جاری کند، حادثه ای که جز تعداد اندکی از همسایگان آفتاب و روشنی از آن خبر ندارند تا سال ها بعد ...! شاید ...! اما قلب پنهان گریزِ از قاعده و قید تو، زمان را گذرانده است؛ رازِ شبیهِ آوازهای شاعرانه تو تمام صفوف ستاره را پر کرده است. همه آنها می دانند که قلب تو نه زمان می شناسد نه حادثه! صف نشینان آسمان می دانند که تو را فقط یک نام به تکلم ترانه و آینه می کشاند و تنها حضورِ یک حضور، به اوج اشتیاق می رساند؛ فقط یک باور ... «محمّد(ص)»! امین قریش! امین مکّه!


* * *
باید خدا تو را خدیجه، برای برگزیده اش، برگزیده باشد که تو حالا سال ها قبل از تولد اعجاز آرامش در دلواپسی بادها، سال ها قبل از رسالت «محمد(ص)» چشم به انعکاس خاموشِ مضمونِ محرمانه آرامشِ او سپرده ای و کاروان تجاری ات را به دست های امانتدار او می سپاری! به دست های خورشیدی که فقر او را در کفالت خاموش اما مقتدرانه عمویش ابوطالب قرار داده است! و با این همه، نگینی چون او بر خاتم ثروت و دارایی تو، شبیه دورترین شعله ها در تاریکی ظلمت خیز شب دیدنی است.

جای پنهان کردن نیست که سود چشمگیر کاروانِ تو، تمام چشم ها را به سوی «محمد(ص)» برمی گرداند، گویی حالا زمان در کودکی «محمد(ص)» متوقف شده است و «حلیمه» از طعمِ رویش بهشتی که پس از دایگی او نصیبش شده، شگفت زده است؛ «محمد(ص)» که باشد صبح است و روشنی و انتشار یک ریزِ پیاله های رویشِ باران و ستاره!
خاتون | ۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۳۴
۱۷ مرداد۰۲:۳۹

به نام حضرت باران


کتب للمطر... 

للحب... 

للحریة... 

للربیع... 

للخریف... 

أکتب لأعیش]

:: ::

می نویسم؛

برای باران...

برای عشق...

برای آزادی...

برای پاییز...

می نویسم تا زنده بمانم.


ـ محمد الماغوط/ الف. خواجه زاده ـ

خاتون | ۱۷ مرداد ۹۲ ، ۰۲:۳۹
۱۷ مرداد۰۱:۲۳

به نام حضرت باران

ـ ما اقتصاد بومی، صنعت بومی، تربیت بومی، حزب بومی، مدرسه بومی، موسیقی بومی، قلم بومی، دفتر بومی، بخاری بومی، پاترول بومی، کبریت بومی، حمام و دستشویی بومی داریم؛ اما مرز و بـوم نداریم. 

ـ اعراب مانند هلیکوپترند. صدایشان بیشتر از سرعتشان است.


ـ هرگز حتی برای ضروری‌ترین مسائل در مقابل کسی تعظیم نکن؛ شاید فرصت دوباره بلند شدن را نداشته باشی!


ـ انسان‌ها  به صندوق پستی‌های دربسته تبدیلشده‌اند؛ در کنار هم و بی خبر از هم!


ـ محمد احمد عیسی الماغوط (شاعر و نمایشنامه نویس سوری)


خاتون | ۱۷ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۲۳
۰۶ مرداد۱۳:۰۶

به نام حضرت باران

غاده السمان

برگردان: اسماء خواجه‌زاده

[أشهد بالعصافیر تطیر من عینیک

الى قلبی...]

::

::

گواهی می‌دهم

به گنجشکانی که از چشم‎های تو

تا قلب من بال می‌گشایند...


خاتون | ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۰۶
۲۹ فروردين۱۷:۱۷

به نام حضرت باران


[فاذکرینی

مثلما تذکرین المطر...]


مـرا به یاد بیاور

همان گونه که بـــاران را...


ـ محمود درویش/ الف. خواجه زاده ـ

خاتون | ۲۹ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۱۷
۲۶ بهمن۱۹:۳۰

به نام حضرت باران

از خصایص عشق ـ بما هو عشق ـ آن است که مرزها و حدود «من» ِ «عاشق» را تغییر دهد، جابه‌جا کند، و حتا چیز دیگری از آن بسازد؛ و آنچه عشق را صرف‌نظر از فضلیت بودن یا فضیلت نبودن خودش، به نفی و اثبات متصف می‌کند، تعالی ِ هرچه بیشتر یا نزول هر چه عمیق‌تر ِ معشوق است...

خاتون | ۲۶ بهمن ۹۱ ، ۱۹:۳۰
۰۱ دی۰۸:۳۳

به نام حضرت باران

جهانی در آستانه ی فروپاشی است... .

خاتون | ۰۱ دی ۹۱ ، ۰۸:۳۳
۱۵ خرداد۱۵:۴۹

به نام حضرت باران


«اسماء! بقیه حنوط پدرم را بیاور».

تشویش اتفاقی که در سهولتِ تبسم‌های بی‌قرار تو در رفت و آمد است، اسماء را به حوالی مغمومِ راز موعدِ مقرر خاموشی آفتاب می‌کشاند. بیدارباشِ کواکب، از پس آیینة مه آلود جراحت‌های مزمن تو، جایی برای انکارِ بانگ‍ الرحیل‍ پیچیده در گمان پچپچة نیلی یاس‌های خانه باقی نگذاشته است. آنچه تو آن را طلب کرده‌ای، سهم تو از حنوطی است که جبرائیل ـ علیه السلام ـ از بهشت برای پدرت آورده بود و او نیمی را برای خود برداشت و نیم باقیمانده را دو قسمت کرد: سهمی برای علی و سهمی برای تو!


شبی بلند در آشیانه خورشید درنگ کرده است و تو آماده هنگامه رفتنی! صدای گام‌های عزرائیل ـ علیه السلام ـ را در التقای آسمان و زمین شنیده‌ای و خواسته‌ای تا کودکانت در خانه نباشند؛ حسن و حسین را به بهانه‌ای از خانه بیرون فرستاده‌ای و زینب و ام کلثومت را اسماء به خانة همسایه روانه کرده است. آرام به بستری که در وسط اتاق گسترده است می‌روی و رو به قبله می‌خوابی و به عزرائیل ـ علیه السلام ـ اذن دخول می‌دهی: «سلام بر تو ای قابض ارواح» و مرگ پنجه بر پیشانی خورشید می‌کشد...!

* * *

خاتون | ۱۵ خرداد ۹۱ ، ۱۵:۴۹