به نام حضرت باران
اسماء خواجه زاده
دنیا
درون دستهای تو جا نمی شد
با این همه
اشتهایی بوده ای
بر شانه های زمین
که پس از این همه سال
درون دستهای دنیا
جا نمی شوی!
ـ بلوغ وحشی ـ
به نام حضرت باران
اسماء خواجه زاده
با او رنگ پاییزم
رنگ عاشقانه های بی دلیل
و مرگ
هرگاه بیاید هراسی نیست
وقتی دستهایش مرا برمی دارد...
::
::
ـ بلوغ وحشی ـ
به نام حضرت باران
اسماء خواجه زاده
نه دل واهمهی آن بالهای قیچی خوردهی خاکنشین
نه حسرت آسمانی که نپریدم
هیچکدام آشوبم نمیکند.
میان این همه ضجهی در گلو رسوبشده
تنها
جای خالیِ معجزتِ صدای تو
که آغوش لالایی باران بازش آورده بود
این دلِ بیقرارِ خلاص را
در مرگامرگ جنون و رهایی سلاخی میکند
مگر
این مگرهای همیشه بی تـو
آرام بگیرد...