به نام حضرت باران
مرحوم آیتالله سیدمرتضی خسروشاهی
ترجمه اسماء خواجهزاده (+)
در روز غدیر رسول خدا(ص)، علی بن ابیطالب(ع) را به خلافت و امامت منصوب کرد و وجوب اطاعت از او را برای همه امت خویش در حدیث: «من کنت مولاه فعلی مولاه»، که از فریقین متواتر است،1 تبیین فرمود. چون عید غدیر امسال (سال 1352ق) نزدیک شد، از چند تن از علمای ثقه شنیدم که شیخ محمد صدیق، یکی از علمای عامه و ساکن حمامیان از توابع کردستان (وفقنا الله و ایاه للعمل و الایمان) به دلالت لفظ «مولی» در حدیث فوق اشکال کرده و میگوید «مولی» به معنای «اولی بالنفس» است، و چون این واژه عربی است، ما عجمها برای فهم معنای آن میبایست به کتابهای لغت مراجعه کنیم.
حرف او چنان بود که حرف افراد منصف و دور از انکار و عنادی که امر دین بر آنان مشتبه شده است. پس اگر کسی بتواند بهخوبی او را راهنمایی نماید، با ترک جواب و جدال به احسن مرتکب خیانت نمیشود. به همین جهت فکر کردم به منابع لغوی اهل سنت مراجعه کنم. در این میان المصباح فیومی2 را دیدم. او در این کتاب شش معنا برای «مولی» ذکر کرده (ابن عم، عصبه، ناصر، حلیف، معتق، عتیق) اما اصلاً «اولی» را ضمن معانی آن نیاورده است! تعجب کردم و با خودم گفتم: چگونه یک لغوی معنای یک کلمه را نمیآورد یا از آن غافل میشود؟!
در همین حال آیه شریفه: «فالیوم لا یُؤخذُ منکم فدیهٌ ولا من الذین کفروا مأواکُمُ النّارُ هی مولاکُم و بئس المصیرُ»3 به ذهنم خطور کرد و با خودم گفتم: حتماً «مولی» در اینجا به معنایی «اولی» است، چون هم با هیچ کدام از معانی ذکرشده در المصباح تناسب ندارد، و هم خداوند میفرماید: «ثُمّ لنحنُ أعلمُ بالّذین هُم أولى بها صلیّا»،4 زیرا اگر آنان به آتش اولی باشند، آتش نیز به ایشان اولی است.
سپس به تفسیر آیه شریفه سوره حدید در تفاسیر اهل سنت مانند تفسیر بیضاوی، جلالین و سایر تفاسیر مراجعه کردم، و دیدم که این تفاسیر معنای «مولی» را همانطور که من فهمیدم ذکر کرده، و گفتهاند: «هی مولاکم/ یعنی: به شما اولی است». سپس به تفسیر فخر رازی5 مراجعه کردم، و در آن مطلب عجیبی یافتم! پس از آن به برخی کتابهای امامیه مانند جلد نهم بحارالانوار علامه مجلسی و کفایهالموحدین آیتالله طبرسی مراجعه کردم، و در آنها اشارهای به این مطلب و جواب آن ندیدم. از این رو با وجود تشتت خاطر و مجال اندک، برای کسب رضایت پروردگار تصمیم به این کار گرفتم و آن را «اهداء الحقیر معنی حدیث الغدیر» نامیدم و آن را به برادر بزرگوار شیخ محمد صدیق (جعل الله التوفیق لنا و له خیر رفیق) تقدیم کردم که او شایسته و سزاوار پاسخ است. امید دارم که خوانندگان آن را از اول تا آخر بخوانند. این مطلب کوتاه است و وقت زیادی نمیخواهد. به خدا سوگند که هدفی جز اصلاح به قدر توان ندارم، و توفیق تنها از سوی خداوند است. به او توکل میکنم و به او پناه میجویم. و اما اصل کلام:
سخن فخر رازی و جواب او
رازی در تفسیر کبیر، در تفسیر این آیه شریفه6 میگوید درباره لفظ «مولی» اقوال مختلفی وجود دارد:
اول: ابن عباس میگوید: «مولاکُم» یعنی «مصیرکم». دلیلش این است که «مولی» موضع «ولیّ» است و «ولیّ» به معنای قرب است؛ بنابراین معنای آن چنین میشود که آتش موضع و محل شماست؛ آن محلی که به آن نزدیک میشوید و به آن میرسید.
دوم: کلبی میگوید: به معنای «اولی بکم» است. زجّاج و فراء و ابی عبیده نیز همین نظر را دارند. بدان این معنای معنایی است که ذکر کردهاند نه تفسیر لفظ «مولی»؛ چون اگر «مولی» یا «اولی» در لغت یک معنا داشتند، باید استعمال هر یک از آنها در جای دیگری صحیح باشد. بنابراین باید صحیح باشد که بگوییم: «هذا مولی من فلان» همانطور که میگوییم: «هذا اولی من فلان». همچنین باید صحیح باشد که بگوییم: «هذا اولی فلان» همانطور که میگوییم: «هذا مولی فلان»؛ و چون این گفتار باطل است میفهمیم معنایی که برای مولی ذکر کردهاند [اولی] معنی و مقصود از رساندن مراد است نه تفسیر لفظ «مولی». ما به این نکته توجه دادیم؛ زیرا شریف مرتضی در امامت علی، به گفتار رسول خدا(ص) که فرموده است: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» تمسّک کرده و گفته است: «یکی از معانی "مولی"، اولی است» و برای اثبات مدعای خود به گفتار ائمه لغت در تفسیر آیه شریفه سوره حدید استدلال نموده است که آنان گفتهاند: معنای «مولی»، اولی است.
چون ثابت شد که لفظ مولی میتواند متحمّل معنای اولی باشد، واجب است که در «من کنت مولاه» حمل بر آن کنیم؛ زیرا بعضی از معانی دیگر یا ثبوت آن درباره علی واضح است؛ همچون ابن عمّ و ناصر؛ و یا انتفائش واضح است همچون معتق و معتق؛ که در صورت اول اراده آن موجب بیهودگی و لغویّت است؛ و در صورت دوم موجب کذب و خلاف واقع. ولی ما با دلیل روشن کردیم که سخن این افراد در این مواضع بیان معناست، نه تفسیر لفظ «مولی»، و به این ترتیب استدلال به آن از حجیت میافتد.»7 (پایان سخن فخر)
در پاسخ میگوییم: منظور او از تفسیر لفظ، ترجمه و بیان معنای آن به اقتضای هیأت و مبدأ اشتقاق آن است که تصور میکند اسم مکان از «ولی» باشد، که در این صورت به معنای موضع ولیّ است. همچنین احتمال دارد منظور او مطلق معنای حقیقی باشد ـ اگرچه ترجمه آن نباشد ـ زیرا آنجا که میگوید: «اگر "مولی" و "اولی" یک معنا داشت... الخ»، «مولی» را به معنای «اولی» نمیداند و دلیل آن را عدم اطراد عنوان میکند؛ زیرا اطراد در معنای حقیقی ـ حتی اگر ترجمه لفظ نباشد ـ ضروری است؛ مثلاً فرض کنیم لفظ «مسجد» که ترجمه آن محل سجده است (چیزی که روی آن سجده را به جا میآورند) به طور یکسان برای آنچه سجده با آن انجام میشود، مثلاً پیشانی هم وضع شده است. همچنین به قرینه عبارت: «در این صورت استدلال به آن از حجیت ساقط میشود» در ترجمهاش اطراد مینماید؛ زیرا صرف خروج معنا از ترجمه لفظ اگر آن را نیز مثل ترجمه معنای حقیقی بدانیم که لفظ به طور یکسان برای آن وضع شده، موجب عدم حجیت استدلال نمیشود.
آری، در این صورت حمل بر آن نیاز به قرینه دارد، همانطور که با فرض اشتراک و تعدد معنای حقیقی حمل بر ترجمه نیز نیاز به قرینه دارد؛ اما با توجه به اینکه «اولی» ترجمه لفظی که به تصور او اسم مکان «ولی» است، نمیباشد و ترجمه آن در موضع «ولیّ» بدیهی است، در این مطلب نیازی به استدلال و اثبات از طریق دلیل نیست. و باید مطمئن شویم که منظور او از تفسیر لفظ معنای حقیقی است نه خصوص ترجمه، چنانچه معلوم است.
اما منظور فخر رازی از معنا، هم به قرینه مقابله با تفسیر لفظ (که گفتیم منظور از آن معنای حقیقی است) و هم به دلیل ظهور لفظ معنا، معنای مجازی است. معنا یا حقیقی است یا مجازی، و منظور فخر رازی قطعاً معنای حقیقی نیست؛ بنابراین دومی متعین است. البته منظور او از معنا اشتباه نیست، زیرا ائمه لغت قرآن را اشتباه تفسیر نمیکنند.
احتمال بعید است که منظور او از معنا، چیزهایی از قبیل لوازم مطلوب باشد که برای توضیح مطلوب میآیند، نه اینکه لفظ حقیقتاً یا مجازاً در آنها استعمال شود. مثل وقتی که میگوییم: «اگر این کار را انجام دهی، به زندان میافتی» و حرف ما اینطور تفسیر میشود که: شکنجه میشوی و سختی میبینی؛ که این تفسیر، توضیحاً و تأکیداً تفسیر به لازمه زندان در جهت بازدارندگی از عمل است بدون اینکه زندان، حقیقتاً یا مجازاً درباره شکنجه استعمال شود. نیز در الجلالین آیه شریفه: «ووهبنا لهُ أهلهُ و مثلهُم معهُم»8 چنین تفسیر شده است: «خداوند فرزندان او را که مرده بودند، زنده کرد و نظایر آنان را روزی او کرد»،9 که منظور از هبه همان عطیه است، و تفسیر آن به «زنده کردن» برای افهام تفسیر به لازمه مطلوب است و لفظ، حقیقتاً و مجازاً در آن استعمال نشده است. چون معلوم است هبه برای کسی که مُرده، از راه احیا صورت گرفته، نه اینکه هبه در خصوص احیا استعمال شده باشد.
اما دلایلی که نشان میدهد بعید است منظور او از معنا چیزهایی از قبیل لوازم مطلوب باشد، عبارت است از:
اول: اینکه آتش در موضع «ولیّ» برای مطلوب واضحتر و برای بازدارندگی و زجر قویتر است از اینکه آتش به آنان «اولی» باشد. به این دلیل که ممکن است انسانی سزاوار آتش باشد، اما خداوند متعال با کرامت و فضل خود او را ببخشد. پس او را داخل آتش نمیکند و آتش دیگر در موضع «ولیّ» او نیست. با این وصفت چگونه میتوان گفت معنا توضیح و تأکید تفسیر به لازم است؟! حتی تفسیر ابن عباس10 سزاوارتر است که آن را (معنا) بدانیم و بگوییم: طبق ظاهر کلام اهل لغت معنای حقیقی «مولی»، «اولی» است، و ابنعباس فقط از جهت توضیح و تأکید آن را به لازمهاش تفسیر کرده است تا احتمال شمول عفو در مورد کافر و منافق را دفع نماید.
دوم: در این صورت حق عبارت چنین است: «بدان اینکه گفته شد، تفسیر است نه معنا»؛ چون گفتیم معنایی که از لفظ ظاهر میشود، چیزی است که لفظ حقیقتاً یا مجازاً در آن استعمال میشود.
همه اینها در صورتی است که منظور فخر از حمل سخن ائمه لغت بر بیان (لازمه مطلوب) این باشد: لفظ «مولی» برخلاف سایر کلمات عرب ولو مجازاً، در «اولی» استعمال نشده است؛ اما اگر همانطور که از این حرفش برمیآید: «و در این صورت استدلال به آن از حجیت ساقط میشود»، منظورش این باشد که استعمال را به طور مطلق نفی کند، منظورش بعیدتر و ناهنجارتر نیز خواهد بود؛ زیرا صرف اینکه بگوییم استعمال در خصوص این آیه ممنوع است، اما در سایر کلمات جایز است، استدلال به حدیث را از حجیت ساقط نمیکند. همچنین منظور او، علاوه بر آنچه ذکر کرده، برخلاف ضرورت و بداهت نیز خواهد بود چون وقوع آن در استعمالات ضروری است و انکار وقوع آن در استعمالات ـ ولو مجازاً ـ از سوی کسی که مقام پایینتری دارد هم شایسته نیست چه رسد به او!
به طور کلی روشن شد که منظور او از معنا، معنای مجازی است، و احتمال مذکور بعید یا ابعد است؛ زیرا چنانکه تبیین کردیم، منظورش یا این است که نفی کند «اولی» معنای حقیقی یا حتی مجازی «مولی» است، یا این است که نفی کند در خصوص این آیه شریفه مطلقاً یا مجازاً در این معنا استعمال شده است. در هر حال سخن او ناقص و بینظم است و بد بیان شده است.
پینوشتها:
1ـ حدیث ثقلین از محکمترین و متواترترین احادیث نبوی است، و بزرگان حدیث، سیره، تفسیر، تاریخ و زبان آن را با عبارات مشابه روایت کردهاند، که این نشان میدهد رسول خدا(ص) در موارد متعدد آن را بیان کرده است. علامه سید میر حامد حسین در کتاب عبقاتالانوار (ص102 تا 113) ضمن تأکید حدیث، آن را از گروهی نزدیک به دویست نفر از اکابر علما و محدثان مذاهب، و بیش از سی نفر از زنان و مردان صحابه روایت کرده است. حافظ ابوسعید سجستانی نیز در کتاب الدرایه، در حدیث الولایه، با اسانید صحیح آن را به نقل از 120 نفر از صحابه روایت کرده است.علاوه بر اینها، ابن مردویه این حدیث را از 89 طریق نقل کرده است. نک: مناقب علی، ص228، ش323؛ الصراط المستقیم، ج2، ص102. دلیل توجه شدید علما به این حدیث این است که این موضوع یکی از ابعاد عقاید اسلامی است.
2ـ المصباح المنیر، ص672، ماده «ولی».
3ـ «امروز نه از شما و نه از کسانى که کافر شدهاند عوضى پذیرفته نمىشود: جایگاهتان آتش است؛ آن سزاوار شماست و چه بد سرانجامى است»؛ حدید: 15.
4ـ «پس از آن، به کسانى که براى درآمدن به [جهنّم] سزاوارترند، خود داناتریم»؛ مریم: 70.
5ـ تفسیر کبیر، ج29، ص227 و بعد از آن.
6ـ حدید: 14.
7ـ تفسیر کبیر، ج29، ص227 ـ 228.
8ـ «[مجدداً] کسانش را و نظایر آنها را همراه آنها به او بخشیدیم»؛ ص: 43.
9ـ الجلالین، ص603.
10ـ تنویرالمقیاس من تفسیر ابن عباس، ص457 و 458.