اسماء خواجه‌زاده

نوشته‌ها و ترجمه‌ها

اسماء خواجه‌زاده

نوشته‌ها و ترجمه‌ها

روزگـاری، کلمات، زبان بودند؛
اکنون سکــوت... .

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
پیوندهای روزانه
۰۵ شهریور۱۲:۲۲

ترجمه قسمتی از یک قصیده بلند، سروده عبدالغنی التمیمی است.


(1)
هنوز کلید خانه‌ام را در دست دارم
و خاطره کشورم را در آغوش
ای جلاد! 
ابزارهایت اینجاست
آن‌ها را تیز کن
و این پوست من...!
*
تازیانه‌های ظلم بر پیکره‌ام فرو می‌نشیند
اما امید هنوز در من زنده است
و از آن زمان که خدا را شناخته‌ام
در مقابل مخلوقی ضعف نشان نداده‌ام
و از غیر او یاری نخواسته‌ام
ای قاتل!
«امروزِ» مرا زخم می‌زنی، اما
هرگز نمی‌توانی «فردا»یم را بکُشی.


(2)
هم‌چنان و هنوز
رنگ خونم راوی ظلم و ستم توست
و اشکم قصه‌گوی ترس‌هایت 
و سنگ‌ها...
که ضعف تو را در مقابل جهانیان رسوا می‌کنند.
من با خون خود 
وحشت را در قلبت نشانده‌ام
و با همین خون، شمشیرت را می‌شکنم

(3)
از استخوان‌های من
برج و بارو ساختید 
رؤیاهایم را از جوانی‌ام دزدیدید
و من اکنون کودکی شصت ساله‌ام
از گوشت اعضایم مرا اطعام کنید
که من در خوردن نان تبلیغات زیاده‌روی کرده‌ام!
چشمانتان کور نبوده است
خودتان را به نابینایی زده‌اید
اما در طول شصت سال
ـ هنوز و هم‌چنان ـ 
یأس درو می‌کنید

(4)
این قوم میان دردهای ما
به دنبال «هیکل»(*) می‌گردند
مسجدالاقصی را 
پیش گوشمان حفر می‌کنند
خون و گوشتمان را حلال می‌دانند
و روی بدن‌هامان نقش ذلت می‌کشند
آیا تاکنون چنین ظلمی دیده‌اید؟
ای تاریخ!
تو چیزی ننویس...!

(5)
ببخشید اگر فریاد زدم
که صدای مرگ در اعماق ما پیوسته شنیده می‌شود
آیا قربانی اگر فریاد بزند، ملامتش می‌کنند؟
گمان نمی‌کنم!
ما را ببخشید اگر باز هم دهانمان را باز کردیم
اما به یقین که خداوند 
زبانی را که با سکوت حرام خو گرفته است، ناپسند می‌شمارد

(6)
مسجدالاقصی نامه‌ای پر از دلتنگی و ملامت برای من فرستاد
و ـ با رنجی عظیم و اشتیاقی بی‌صبرانه ـ گفت:
با مردم از من سخن بگو
به آن‌ها بگو که من میان اسارت و آتش صبور بوده‌ام
و برهنگان و فرومایگان
رکن و محراب پاک مرا آلودند
و من ـ نه امروز ـ
که روزگاران است از ظلم آزرده‌ام
و زنجیرها محکم بر پایم بسته‌اند
از این دورویی به تنگ آمده‌ام
آیا زمان آن سرنرسیده است که این نفاق پایان یابد؟
گروهی از سربازان صلاح الدین(**) را
به سویم گسیل کنید
از شام، از نجد
از مصر، از عراق
تا با خون، شوکت و هیبت اسلام را به گوش همه برسانند
که روزگاری است 
هیچ گروهی از این خیل عظیم
به دیدار من نیامده است.

(7)
قرآن
کعبه و مسجدالاقصی را به یکدیگر پیوندی ابدی داده است
نه انتخاب کسی است
نه تصمیم اعراب
و نه شعار بیگانگان
هر که میان مسجدالاقصی و کعبه جدایی اندازد
یا قرآن را تکذیب کرده است
یا به پیامبر خیانت... 

(8)
امت را چه می‌شود؟
که چشمی ندارند تا حوادث را ببینند؟
آیا باید گوساله‌پرستان نگاهبانان من باشند؟ 
و امت اسلام هیچ اقدامی نکنند
و بیندیشند فرصت هست...؟
آیا نمی‌بینند؟
خونم را،که ریخته می‌شود
و مصیبت‌ها را، که فاجعه می‌شود.

(9)
مسجدالاقصی ـ محزون ـ گفت:
پیش ازین
همگنان‌شان بر موسی برآشفتند
آنان در فتنه‌انگیزی همانند ابلیس لعین‌اند
و طفل‌هاشان در حیله‌گری
از سینه عجوزه‌ جادوگر شیر خورده‌اند
همه علم خود را در سایه من گسترش دادند
اما اکنون...؟
آیا من به جای تکبیر
به بوق و ناقوس تبدیل شده‌ام؟
و محراب و صحن‌هایم
به کنیسه تبدیل شده است؟!

(10)
مسجدالاقصی با احتیاط گفت:
به نظرت از میان شما چه کسی مسئولیت قبول می‌کند
و این نامه را جواب می‌دهد؟
ـ در حالی‌که بدنم ازدرد درهم می‌پیچید
و خیالم آشفته بود
و گذشته‌ای ذلت‌بار را مرور می‌کردم
و در اشک غوطه ور بودم ـ گفتم:
ای اقصی!
کسی که از «نه» می‌ترسد
قدرت «آری» گفتن ندارد!
همه ما در ترس‌هامان
شبیه کسی هستیم 
که چشم و دهانی ندارد
در میان ما رهبری نیست
که ما را به جنگی هدف‌دار سوق دهد
درب‌ها، مدت زمانی است که بسته شده
و دست به کاری زدن
اولین تهمت‌هاست!
ای اقصی!
خدا با توست
چقدر از مردم لگدخورده کمک می‌طلبی
و مردمان پوسیده و فاسد را به خویش فرامی‌خوانی؟
آن‌ها ـ بیشترشان ـ 
اسیر شکم و شهوت‌اند
و هیچ دغدغه‌ای جز خویش ندارند
آنان ترس را با ترس زیسته‌اند
و هرگز طعم عزت و افتخار را نچشیده‌اند
بیشتر ما
تنها به ارقامی تبدیل شده‌ایم
که در کنار یکدیگر قرار گرفته‌ایم
و تو شکست را بچش!

(11)
ای اقصی! مصیبت عظیم شده است
نگاه کن!
آیا جز سراب در سراب چیزی می‌بینی؟
آیا جز قربانیان دریده شده و گرگ‌ها چیزی می‌بینی؟
ما دیگر امتی گمشده‌ایم
در میان امتی دیگر به دنبال پاسخ سؤالت بگرد.

(12)
مسجدالاقصی در پایان حرف‌هایش گفت:
چگونه قاتلم را دوست داشته باشم؟
و به او خون و بوسه هدیه کنم؟
چطور به او خوش آمد بگویم؟
به کسی که مرا سرقت کرده است!
و حتی ادعا می‌کند آنچه از من ربوده؛ متعلق به من نیست!
آه! چقدر دردناک است
که گریه در تمام وجودت پنهان شده باشد
آن‌ زمان که عزتمان را خنجر می‌زنند
آن ‌زمان که چونان زنان گریه سر می‌دهیم
از ما تنها پژواک فریادمان باقی مانده است.
ای بردار مسلمانم!
این مسجدالاقصای مجروح است
که اگر گوش بسپاری
در سکوت شب مانند طفلان گریه سر می‌دهد
و زخم عمیقش به هیچ زخمی نمی‌ماند
این جراحت، بقایای امتی است
که روزگاری در اوج عزت و معنویت بود
این مسجدالاقصای مجروح است... 

خواجه زاده ـ شهریور 1390

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
پی‌نوشت:

* هیکل سلیمان، معبد مرکزی یهود بود که حرم حج و قبله نماز آن‌ها از زمان حضرت داود(ع) و حضرت سلیمان(ع) به شمار آمده است. این معبد بزرگ در رهگذر تاریخ رو به ویرانی نهاده و امروزه جز بخشی از دیوار اصلی آن نمانده است که یهودیان آن را «دیوار غربی» می‌خوانند و دیگر امت‌ها به نام «دیوار سوگواری». این دیوار بخشی از حصاری است که در عهد هیرودیس بنا شده که هم عصر تولد حضرت عیسی(ع) بوده است.
** صلاح‌الدین ایوبی، که در جنگ با صلیبیان آن‌ها را شکست داد و از بیت‌المقدس بیرون راند.


نشر: نشریه نامه جامعه/ شماره 84

خاتون | ۰۵ شهریور ۹۰ ، ۱۲:۲۲

عبد الغنی التمیمی

نامه جامعه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی