اسماء خواجه‌زاده

نوشته‌ها و ترجمه‌ها

اسماء خواجه‌زاده

نوشته‌ها و ترجمه‌ها

روزگـاری، کلمات، زبان بودند؛
اکنون سکــوت... .

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
پیوندهای روزانه
۲۰ اسفند۰۱:۲۶

به نام حضرت باران


تحدیات/ نزار قبانی (+)

برگردان: الف. خواجه‎زاده

بانوی من

کسانی را که پیش از من

مسافر چشم‌های تو بوده‌اند

ـ در حالی‌که خورشید و گردنبندهایی از یاسمن در دست داشتند ـ را

به مبارزه می‌طلبم


تمام کسانی که تو با آنان حشرونشر داشته‌ای

از دیوانگان، و گمشدگان دریای محبت را

به مبارزه می‌طلبم

که مگر بتوانند تو را به شیوه و بی‌پروایی و دیوانگی من دوست داشته باشند

 

بانوی من

کتاب‌های عاشقانه و نوشته‌های هزار ساله‌شان را

به مبارزه می‌طلبم

که مگر در آنها تنها یک نوشته ببینی

هرآنچه درباره من نوشته‌اند


من تو را به مبارزه می‌طلبم

که مگر بتوانی

وطنی مانند لب‌های من

و بستری گرم مانند چشم‌های من پیدا کنی


تمام عاشقان بی‌شمارت را به مبارزه می‌طلبم

که مگر بتوانند برای تو

نامه عاشقانه‌ای مانند عاشقانه‌های من بنویسند

یا فقط یک کلمه و یک حرف

مانند کلمات و حرف‌های من تقدیمت کنند


من تو را به مبارزه می‌طلبم

که مگر بتوانی از میان مردانی که دوست داشته‌ای

فقط یک نفر را به یاد بیاوری

که توانسته باشد

تابستان و آبی دریاها را در چشم‌هایت بریزد


تمام واژه‌های عشق در تمام دوران‌ها،

و نوشته‌های روی دیوارهای صیدون و صور را

به مبارزه می‌طلبم

کهن‌ترین ورق‌های عاشقانه را بخوان

که مرا در میان خطوط آن پیدا می‌کنی

من در عشق زندگی می‌کنم

و هیچ بوسه‌ای رد و بدل نشده است

مگر اینکه من آنجا حاضر بوده یا حاضر شده‌ام...


بانوی من

دلیرترین جنگجویان و رزم‌آوران قبیله را

به مبارزه می‌طلبم

کسانی که از زمان تولد تا زمانی که چون سرو قد کشیدی

دوستت داشته‌اند

یا دوستشان داشته‌ای

همگی‌شان را به مبارزه می‌طلبم

که مگر بتوانند قطره کوچکی از دریای من باشند

یا بتوانند شعله سال‌های عمرشان را

در چشم‌های تو خاموش کنند

آن‌گونه که من عمر خود را در چشم‎های تو خاموش کردم.


من تو را به مبارزه می‌طلبم

که مگر بتوانی عاشقی مثل من

و دورانی طلایی مانند دوران من پیدا کنی...


برو

آن‌گونه که می‌خواهی برو

و بخند

و گریه کن

من که می‌دانم

هیچ وطنی مانند سینه من نخواهی یافت

تا بر آن آرام بگیری و بخوابی...


 

خاتون | ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۰۱:۲۶

نزاریات

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی