به نام حضرت باران
تحدیات/ نزار قبانی (+)
برگردان: الف. خواجهزاده
بانوی من
کسانی را که پیش از من
مسافر چشمهای تو بودهاند
ـ در حالیکه خورشید و گردنبندهایی از یاسمن در دست داشتند ـ را
به مبارزه میطلبم
تمام کسانی که تو با آنان حشرونشر داشتهای
از دیوانگان، و گمشدگان دریای محبت را
به مبارزه میطلبم
که مگر بتوانند تو را به شیوه و بیپروایی و دیوانگی من دوست داشته باشند
بانوی من
کتابهای عاشقانه و نوشتههای هزار سالهشان را
به مبارزه میطلبم
که مگر در آنها تنها یک نوشته ببینی
هرآنچه درباره من نوشتهاند
من تو را به مبارزه میطلبم
که مگر بتوانی
وطنی مانند لبهای من
و بستری گرم مانند چشمهای من پیدا کنی
تمام عاشقان بیشمارت را به مبارزه میطلبم
که مگر بتوانند برای تو
نامه عاشقانهای مانند عاشقانههای من بنویسند
یا فقط یک کلمه و یک حرف
مانند کلمات و حرفهای من تقدیمت کنند
من تو را به مبارزه میطلبم
که مگر بتوانی از میان مردانی که دوست داشتهای
فقط یک نفر را به یاد بیاوری
که توانسته باشد
تابستان و آبی دریاها را در چشمهایت بریزد
تمام واژههای عشق در تمام دورانها،
و نوشتههای روی دیوارهای صیدون و صور را
به مبارزه میطلبم
کهنترین ورقهای عاشقانه را بخوان
که مرا در میان خطوط آن پیدا میکنی
من در عشق زندگی میکنم
و هیچ بوسهای رد و بدل نشده است
مگر اینکه من آنجا حاضر بوده یا حاضر شدهام...
بانوی من
دلیرترین جنگجویان و رزمآوران قبیله را
به مبارزه میطلبم
کسانی که از زمان تولد تا زمانی که چون سرو قد کشیدی
دوستت داشتهاند
یا دوستشان داشتهای
همگیشان را به مبارزه میطلبم
که مگر بتوانند قطره کوچکی از دریای من باشند
یا بتوانند شعله سالهای عمرشان را
در چشمهای تو خاموش کنند
آنگونه که من عمر خود را در چشمهای تو خاموش کردم.
من تو را به مبارزه میطلبم
که مگر بتوانی عاشقی مثل من
و دورانی طلایی مانند دوران من پیدا کنی...
برو
آنگونه که میخواهی برو
و بخند
و گریه کن
من که میدانم
هیچ وطنی مانند سینه من نخواهی یافت
تا بر آن آرام بگیری و بخوابی...