به نام حضرت باران
شاعر: نزار قبانی (+)
برگردان: الف. خواجهزاده
اگر روزی گذشت و فراموشم شد
که بگویم: «صبحت بخیر»
و مثل کودکان
مشغول خط خطی کردن دفتر بودم
از بهت و سکوتم دلگیر نشو
و فکر نکن چیزی میان ما عوض شده است؛
وقتی نمیگویم: «دوستت دارم»
یعنی: «بیشتر دوستت دارم...»
***
اگر روزی پیش من آمدی
و لباس سبز تیرهای به تن داشتی،
و موج گیسوانت همانند شبی که در هر سو پراکنده است
روی شانههایت رها بود
و پستانهایت، زیر برآمدگی پیراهن
مانند زخم خنجر وسوسهانگیز... هوسانگیز؛
اما من داشتم پکهای محکمی به سیگار میزدم
و مرکب دواتم را مینوشیدم و مست میکردم
ملامتم نکن که احساس در من مرده است
و فکر نکن قلبم به سنگ بدل شده،
که من در خیال خود از تو الههای میآفرینم
و به جای پستانهایت، تکههای جواهر میگذارم
و با خیالات، در میان موهایت ژاله و گندم
و بادام و بیشهزاران آویشن میکارم...
***
آنگاه که مانند سرزمینی از عبیر و مرمر
برای مدت طولانی در برابرم مینشینی
و خوبیهایت را ندیده میگیرم
و گلایههای پیراهن عطرآگینت را نشنیده،
فکر نکن تو را نمیبینم... اما
بعضی چیزها در خیال تماشاییاند
عطر تو، در سایه به حرف درمیآید
و چشمهایت، درشتتر میشوند
تو را ورای دوست داشتن دوست دارم... اما
بگذار آنطور که در خیالاتم است، ببینمت.