به نام حضرت باران
شاعر: نزار قبانی (+)
برگردان: خواجه زاده
لماذا یستبد ابی؟
الیومیات
کسطرٍ فی جریدتهِ
کأنی بعضُ ثروتهِ
وأن أبقى بجانبه
ککرسی بحجرتهِ ..
أیکفی أننی ابنتُهُ
وأنی من سلالته
أیُطعمنی أبی خبزاً؟
أیغمرنی بنعمتهِ؟
کفرتُ أنا .. بمال أبی
بلؤلؤهِ .. بفضّتهِ..
أبی .. لم ینتبه یوماً
إلى جسدی .. وثورتهِ
أبی رجلٌ أنانیّ
مریضٌ فی محبّتهِ
مریضٌ فی تعصّبهِ
مریضٌ فی تعنّتهِ ..
یثورُ . إذا رأى صدری
تمادى فی استدارتِهِ
یثورُ إذا رأى رجلاً
یُقرِّبُ من حدیقتهِ ...
أبی .. لن یمنعَ التفَّاحَ
عن إکمال دورتهِ
سیأتی ألفُ عصفورٍ
لیسرقَ من حدیقتهِ ..
سیأتی ألفُ عصفورٍ
لیسرقَ من حدیقتهِ ..
ترجمه:
چرا پدرم مستبد است؟
خاطرات روزانه
مثل یکی از خطوط روزنامهاش
انگار جزء ثروتش هستم
و باید کنارش بمانم
مثل صندلیِ اتاقش...
آیا همین که من دخترش هستم
و از نسل او، کافی است؟
پدرم مرا سیر میکند؟
و آسایشم را فراهم میکند؟
دختر نمکنشناسی هستم
پول و مروارید و نقرهاش را نمیخواهم
کی حواسش به من بوده است؟
به اندامم؟ و بلوغش...
او خودخواه است
محبتش ناقص است
تعصبش ناقص است
سرسختیاش ناقص است...
پدرم وقتی سینه مرا میبیند برمیآشوبد و مدام رویش را برمیگرداند
وقتی میبیند مردی به باغش نزدیک میشود برمیآشوبد
پدر... مگر میشود در مقابل قد کشیدن سیب ایستاد؟
سرانجام هزار گنجشک خواهند آمد
تا از آن باغ به یغما ببرندش
هزار گنجشک خواهند آمد
و از آن باغ به یغما میبرندش...